مشهدی ها (خراسانی ها) رسمی دارند به نام چراغ برات که خاص همین منطقه است و من در جای دیگری ندیدم : روز های13 و 14 و15 شعبان را به بهشت رضا علیه السلام (سر زدن به اموات و...) می روند وخیرات و مبرات و از این حرف ها
البته شهدا که خوب نیاز به چراغ برات ندارند چون خودشان هم چراغ وخانواده هااون هم چشم وچراغ این ملتند وهم برات آزادی ما بوده اند و هستند.
من هم اگر چه اصالتا خراسانی نیستم ولی می خواهم یک چرات برات اینترنتی بگیرم امروز:عباس عزیزم(شهید مقدم کیا) ... محمد جان(شهید حقیقت منش)و...همه ی شهدایی که دست تمنای ما به دامن پر مهر شماست
می شه زحمت بکشید و لطف کنید و یک چراغ برای ما روشن کنید تا راه را گم نکنیم نه اینکه قرآن می فرماید: وبالنجم هم یهتدون
اینم قطعه شهدای گمنام بهشت رضا علیه السلام مشهد
پ.ن: شهید محمد حقیقت منش به وصیت خودش برای زنده نگه داشتن یاد حضرت مادر سادات نیمه شب تشییع شد. مزارش در حرم بهشت ثامن الائمه از سمت در خروجی تقریبا اواسط گزار است. صحن آزادی
نویسنده » کربلایی ام البنین » ساعت 7:56 صبح روز دوشنبه 91 تیر 12
میگه منم یتیم شهیدم ها....
بعد شروع میکنه آروم آروم اشک ریختن
میگه نوجوان بودم که بابا شیمیایی شد
مامان هم مریض بود و....
مراقبت از بابای شیمیایی افتاد گردن من
عالمی داشتیم من و بابا...
خواهر و برادرا ازدواج کردن و دانشگاه قبول شدن و... هر کی رفت پی زندگی خودش
دختر بزرگه موند و بابا ی شیمیایی
میگه : آخراش خیلی سخت شده بود
تا اینکه چند سال پیش
بابا شیمیایی دلش دیگه خیلی خیلی تنگ رفیقاش شد
من و گذاشت و رفت.....
دلم براش خیلی تنگ شده...
اولش فکر می کردم: خوب شد. راحت شد. منم راحت شدم
اما حالا مدام دلتنگ می شم. میرم کپسول اکسیژنش رو می گیرم و بو می کنم
هنوز بوی نفس تنگ بابا رو میده
میگه و اشک می ریزه....
وسط کلاس زنگ می زنن حال مامانش بده بردنش بیمارستان
گریه میکنه و اجازه می خوادبره
به بچه ها میگم: دست ها تون رو بگیرین بالا و برای مامان طیبه امن یجیب بخونید
امن یجیب المضطر اذا دعا و یکشف السوء
فردا که میاد میگم مامان بهتر؟
میگه یه لحظه احساس کردم ....
به بابا گفتم:می خوای ببریش پیش خودت؟؟؟؟؟؟
به منم فکر کن.....من تنهایی چه کنم
بابای شیمیایی خود خواه نیست. واسه همین مامان بهتره
پ.ن: اینم سوغات کرمان....
آشنایی با شهدای تازه و بچه شهیدای تازه
... عجب گلزار شهدایی داره کرمان... هر کی یک بار تو عمرش نره بد جور قافیه رو باخته
نویسنده » کربلایی ام البنین » ساعت 9:20 صبح روز شنبه 91 تیر 10
اگر دیدی بوی یاس میاد
صدای نفس های عمو عباس میاد
آهسته زمزمه کن
السلام علیک یا ابا صالح المهدی
میگن صاحب الزمان علیه السلام عاشق عمو عباسشون هستن و هر جا اسم ایشون باشه سر می زنن
البته فقط ایشون نیستند که عاشقانه عمو عباسشون رو دوست دارند. شنیدید امام صادق علیه السلام فرمودند: رحم الله عمی العباس
آقا جون عیدتون مبارک
جایی خواندم در قیامت پیامبر صلوات الله علیه و آله از مادر سادات می پرسند: دخترم چی آوردی برای شفاعت؟ محسن؟ لخته های جرگ مجتبی؟ پهلو شکسته ات؟ ...؟؟؟؟؟؟
جواب می شنوند دستهای بریده پسرم عباس کافیست(اگر چه زاده ی ام البنین است /ولیکن مادرش زهراست عباس)
پ.ن: عباسِ زهرا سلام الله علیها تولدت مبارک
نویسنده » کربلایی ام البنین » ساعت 7:25 صبح روز یکشنبه 91 تیر 4
سخت می شود
وقتی حرفهای آدم
برای نگفتنند
پ.ن: پست قبلی رفت آرشیو
نویسنده » کربلایی ام البنین » ساعت 1:10 عصر روز یکشنبه 91 خرداد 28
مجید بابا عباس پیامک داده:
این زندگی قشنگ من مال شما/ایام سپید رنگ من مال شما/بابای ندیده ام را پس بدهید/این سهمیه های جنگ من مال شما
مجید جان همه ی دار و ندار من مال تو/یه لحظه دلتنگی قشنگت برا بابا مال من.باشه؟؟؟؟؟؟؟.....
ممنونم که دلتنگیتو با من قسمت کردی
معادله ی سختیه چون دو طرفش اصلا با هم برابر نیست. معادله دلتنگی و سهمیه
پ.ن: روز پدر رو به همه ی بچه شهیدا به خصوص.....(تو این پست جا نمی شدن) تبریک می گویم.
منم یه گوشه ی دلتنگی تون جا بدین لطفا
نویسنده » کربلایی ام البنین » ساعت 9:24 عصر روز جمعه 91 خرداد 12
نویسنده » کربلایی ام البنین » ساعت 10:32 صبح روز چهارشنبه 91 خرداد 10
دلتنگ کسی هستم که.....
پ.ن: کاش بعضی فرصت ها در زندگی آدم تکرار می شد.
نویسنده » کربلایی ام البنین » ساعت 10:28 صبح روز چهارشنبه 91 خرداد 10
نویسنده » کربلایی ام البنین » ساعت 9:18 صبح روز دوشنبه 91 خرداد 8
نویسنده » کربلایی ام البنین » ساعت 9:21 صبح روز چهارشنبه 91 خرداد 3
فیلم سخنرانی اش در ترکیه(با کاروان آزادی) را آورده که من ببینم
می برم خانه و با برادرم نگاه میکنیم
برادرم می گوید: با این سن کمش چه قدر محکم و قاطع حرف میزنه
ان یکی هم می گوید: چه قدر هم آرامش داره...
پرسید: فیلم رو دیدی؟
گفتم:آره دیدم والبته چیزی نفهمیدم، چون به زبان عربی بود:)جزلبیک یا حسین(ع)
ماجرای ان شعار راتعریف کرد.
گفتم: توهم مثل اینکه سرت به تنت زیاده مثل بابات، نه؟
پرسید: یعنی چی؟ گفتم:هیچ، عاقبت به خیرمیشوی..ان شاء الله
پ.ن:خوشم میایداز بچه های شهیدی که عین عین بابایشان هستند.پایشان راجایی میگذارندکه بابایشان
این یکی اما زیادی سرش به تنش زیاده
نویسنده » کربلایی ام البنین » ساعت 9:0 صبح روز سه شنبه 91 اردیبهشت 19