نمی دونم یاد تو به پیچیدن بوی یاس رازقی در مشام شهر ربط داره یا نه؟
نمی دونم بوی یاس رازقی به دوشنبه ربط داره یا نه ؟
نمی دونم دوشنبه به اون صبح موعود که سر تو به بدن زیاد بود ربط داره یانه؟
( من با سری که به روی گردن مخالفم: محمدکاظم کاظمی)
نمی دونم بوی یاس رازقی به دلتنگی های مدام که یک سرش می رسه به دوشنبه ربط داره یانه؟
اما امروز همه ی اینها به هم ربط داره
دل من به بوی یاس
و بوی یاس به دوشنبه
دوشنبه به قرار عاشقان
و قرار عاشقان به پیکر بی سری که 29 سال پیش در چنین ساعات بر شانه های شهر تشییع شد
تا آینده
تا امروز
سر بلند بماند
یاد شهید یوسف صفری رودبار و روز پر کشیدنش که روزی بود مثل امروز گرامی باد
نویسنده » کربلایی ام البنین » ساعت 2:25 عصر روز دوشنبه 93 اردیبهشت 29
و پدر رفت
در انتهای باران
به دنبال ردی
که 27 سال پیش
عاشقی در گوشه ی نمناک چشمش
نشانده بود
پدر رفت
بی آنکه مردم شهر بدانند
او بهانه ی باران بود
برای خدای عشق
پدر رفت
پدری که مهربان بود
مثل باران
و فردا
زیر باران او را تشییع می کنند
بر شانه هایی که
27 سال پیش
محمود کاوه را تشییع کردند
شادی روح پدر شهید کاوه صلوات
نویسنده » کربلایی ام البنین » ساعت 10:34 صبح روز یکشنبه 92 اسفند 25
شب بود.
دیر وقت بود.
کسی با مشت به در می کوفت.
ترسیده بودیم
مادر ترسان و لرزان رفت و در را باز کرد.
پیر زنی بود که از تهران برای دیدن کسانش به شهر ما آمده و به شبو حکومت نظامی بر خورده بود.
تا صبح برایمان قصه گفت: برایمان عروسک دوخت و .....
و صبح در مسیر افق رفت ....
بی آنکه بدانیم نامش چیست یا....
پ.ن: یادش به خیر مهربانی های بی ریایی آن روز ها
نویسنده » کربلایی ام البنین » ساعت 6:19 عصر روز دوشنبه 92 بهمن 21
باران نام دیگر توست
وقتی میان کوچه ها
به التماس می خواستی
عاقبت زمین ختم به خیر شود
وشد
شد آنچه نباید میشد
تو قاصدک شدی
و باران آیه ای شد
که هر شب از چشم های فرزندانت جاری می شود
مادر
باران نام دیگر توست
وقتی از میانه ی راه کوچه بر گشتی
بی نفرین
که اگر نفرین کرده بودی
امروز
ادمیت شوره زاری بود
که هیچ گلی در آن نمی رویید
باران نام دیگر توست مادر
که قطره قطره
در جام جهان چکیده ای
تا
خلقت بوی یاسمین بگیرد
نویسنده » کربلایی ام البنین » ساعت 10:12 عصر روز سه شنبه 92 بهمن 8
اگر دست من بود
هر گز اجازه نمی دادم
کوچه های شهر را باریک بسازند
کوچه باید فراخ باشد
تا مادری سنگین
از بار غم همسر و از دست دادن کودک شش ماهه
بتواند راحت تر از آن عبور کند
اگر دست من بود
کوچه ها را آن قدر فراخ می ساختم
تا پسر شش ماهه
تا نیم قرن مجبور نباشد هر بار
موقع رد شدن از کوچه سر به دیوار بگذارد
پ.ن: السلام علیک یا اولین مظلوم و شهید اهل بیت یا علی ابن ابی طالب علیه السلام و یا محسن ابن علی علیه السلام
نویسنده » کربلایی ام البنین » ساعت 9:20 صبح روز چهارشنبه 92 بهمن 2
باسلام واحترام
ضمن آرزوی توفیق روزافزون برای سرکار و سپاس ویژه از یادکرد شهدای مظلوم هویزه،این دو سه پست متوالی راخواندم اگرچه دیر اما باتوجه به منبع مراجعه بودن و از همه مهمتر جهت اطلاع نگارنده محترم برخی توضیحات را ضروری می دانم.ان شاءالله که در متن زیبایتان هم اصلاح خواهیدفرمود:
شهید محمد فاضل در زمان شهادت دانشجوی سال دوم رشته مهندسی صنایع دانشگاه صنعتی شریف بوده اند.ایشان قبلا بعد از 4ترم از رشته ریاضی دانشگاه فردوسی مشهد انصراف داده بودند.پسرخاله ایشان هم شهید مجیدکریمی ثانی(دانشجوی سال اول رشته کامپیوتر دانشگاه شیراز)بوده اند نه مصطفی کریمی!
در مورد شهرهای محل سکونت یا تولد شهدای هویزه نیز بد نیست بدانید که از 20شهر ایران اسلامی در مزار،شهیدداریم:
شهید محمد بهاءالدین از دزفول
شهید سید مصطفی مختاری سبزواری(عضوگروه اخلاص و دوست شهیدفاضل)از سبزوار
شهید سید محمدعلی حکیم از اهواز
حسین خوشنویسان(از پیشنهاددهندگان تاسیس جهادسازندگی به امام(ره)و رئیس جهادسازندگی سوسنگرد در زمان شهادت)از تهران-البته اصالتا گلپایگانی اند.
محمد اسماعیل اعتضادی جمع از مشهد
محمد شمخانی(برادر دریابان علی شمخانی )از اهواز
محمود فروزش(برادر وزیرجهادسازندگی دولت موسوی و آقای هاشمی)
سلام علیکم
صمن سپاس فراوان از توضیحات شما
شهدای هویزه سبزوار 5 نفرند که هر سال در سبزوار برایشان مراسم باشکوهی برگزار میشود
شهیدان فاضل-مصطفی مختاری- مجیدکریمی ثانی(که نام ایشان را قبول دارم اشتباه نوشتم )- مهدوی و حسن فتاحی.
باخوانداده های این شهیدان برای یادواره شهدای دانشجو سال 80 دیدار و مصاحبه کرده ام و با خانواده شهید فاضل کماکان ارتباط دارم.در مورد انصراف شهید فاضل از دانشگاه مشهد هم حکایت غریبی وجود دارد که اگر شهید اجازه داد در پستی مجزا خواهم آورد.به هر حال ایشان در دانشگاه مشهد هم پرونده دارد.
شهید قدوسی از قم و فرزند آیت الله شهید قدوسی را از قلم انداخته اید
و در باره شهدای هویزه حرف بسیار است و مجال اندک
ضمنا لیست کامل شهدای هویزه در پایان کتاب حماسه هویزه که توسط آقای محمود زاده نوشته (در آخرین چاپش کامل آمده است)
باز هم سپاس
نویسنده » کربلایی ام البنین » ساعت 7:40 صبح روز چهارشنبه 91 بهمن 4
اینکه در این روز های آغازین ماه صفر
که اهل بیت علیهم السلام داغدار دردانه حضرت عشقند
دلهای مشتاق
ناگهان برای یادگار رضایی نژاد تنگ شود
و بخواهند سراغی از او بگیرند
جای تعجب ندارد
اما حکایت دل من
حکایت دیگری است
خوابت را دیده ام
خوابت را در یک جای قشنگ دیده ام
آنجا بهشت بود. نمی دانم, یا چیزی شبیه به آن
موهای قشنگت را بافته بودی
شاید بابا برایت بافته بود
خوشحال بودی
پرواز می کردی
دست در دست
دخترکی که دلتنگی های سه سالگی اش
شبیه دلتنگی های امروز توست
شبیه دلتنگی های رقیه
صدای خنده هایت همه ی بهشت را پر کرده بود
همه ی سه سالگی سمانه را
که 27 سال است با خودش مزمزه میکند
مخاطب قرار دادی و گفتی:
"دیدی گفتم بابام میاد، دیدی بابای خوبم اومد..."
آه آرمیتا
شنیده ام ، امام زمان هر عصری
بابای یتیمان شهدای آن عصر است
نکند در صبح جمعه ای که
در سحر یلدای تاریک
ناگهان به میلاد باب الحوائج لبخند زد
در گوش تو چیزی زمزمه کرده باشند
از بابایی که در راه است
و به زودی می آید
هان
بگو
تو برای همان جمعه ی نزدیک
آن طور مستانه قهقه میزدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
زین پس نوشته های مرا اینجا دنبال کنیدhttp://smaeil3.blogfa.com/
نویسنده » کربلایی ام البنین » ساعت 8:29 صبح روز یکشنبه 91 دی 3
یلدااااااااا
شب دراز غیبت یار است
الیس الصبح بقریب؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نویسنده » کربلایی ام البنین » ساعت 1:46 عصر روز چهارشنبه 91 آذر 29
سر بابا را گذاشت روی پایش و ناز می کرد :
لالا لالا بابایی
بابا جونم لالایی
لالا لال بابایی
چند روزه که کجایی
لالا لالا بابایی
بابا جونم لالایی
لالا لالا بابایی
خوبه به فکر مایی
لالا لالا بابایی
بابا جونم لالایی
به تلافی همه سه سالی که
بابا براش لالایی خونده بود
فقط حیف
در آغوش سه سالگی اش
تنها سر بابا
جا می شد
نویسنده » کربلایی ام البنین » ساعت 9:4 صبح روز سه شنبه 91 آذر 28
آمدی
خواب بودم
دستهایم را گرفتی
لبخند هم زدی و حرف هم زدی شاید
اما خواب زده که این حرف ها سرش نمیشود
تو آمدی
من خواب بودم
تقصیر تو نیست اگر ادامه دارد هنوز دلتنگی
نویسنده » کربلایی ام البنین » ساعت 10:12 صبح روز چهارشنبه 91 آذر 15