شب بود.
دیر وقت بود.
کسی با مشت به در می کوفت.
ترسیده بودیم
مادر ترسان و لرزان رفت و در را باز کرد.
پیر زنی بود که از تهران برای دیدن کسانش به شهر ما آمده و به شبو حکومت نظامی بر خورده بود.
تا صبح برایمان قصه گفت: برایمان عروسک دوخت و .....
و صبح در مسیر افق رفت ....
بی آنکه بدانیم نامش چیست یا....
پ.ن: یادش به خیر مهربانی های بی ریایی آن روز ها
نویسنده » کربلایی ام البنین » ساعت 6:19 عصر روز دوشنبه 92 بهمن 21
باران نام دیگر توست
وقتی میان کوچه ها
به التماس می خواستی
عاقبت زمین ختم به خیر شود
وشد
شد آنچه نباید میشد
تو قاصدک شدی
و باران آیه ای شد
که هر شب از چشم های فرزندانت جاری می شود
مادر
باران نام دیگر توست
وقتی از میانه ی راه کوچه بر گشتی
بی نفرین
که اگر نفرین کرده بودی
امروز
ادمیت شوره زاری بود
که هیچ گلی در آن نمی رویید
باران نام دیگر توست مادر
که قطره قطره
در جام جهان چکیده ای
تا
خلقت بوی یاسمین بگیرد
نویسنده » کربلایی ام البنین » ساعت 10:12 عصر روز سه شنبه 92 بهمن 8
اگر دست من بود
هر گز اجازه نمی دادم
کوچه های شهر را باریک بسازند
کوچه باید فراخ باشد
تا مادری سنگین
از بار غم همسر و از دست دادن کودک شش ماهه
بتواند راحت تر از آن عبور کند
اگر دست من بود
کوچه ها را آن قدر فراخ می ساختم
تا پسر شش ماهه
تا نیم قرن مجبور نباشد هر بار
موقع رد شدن از کوچه سر به دیوار بگذارد
پ.ن: السلام علیک یا اولین مظلوم و شهید اهل بیت یا علی ابن ابی طالب علیه السلام و یا محسن ابن علی علیه السلام
نویسنده » کربلایی ام البنین » ساعت 9:20 صبح روز چهارشنبه 92 بهمن 2