سفارش تبلیغ
صبا ویژن



دی 90 - عشقستان اسماعیل ،درد دل با شهدا






درباره نویسنده
دی 90 - عشقستان اسماعیل ،درد دل با شهدا
کربلایی ام البنین
مگو دگر بهانه برای گرفتن نیست/ دلت برای شهیدان مگر نمی گیرد.......همین
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
امام حسین و ائمه(ع)
کربلا نوشت
شهدای هویزه
مشاوره تحصیلی
یادگار شهدا
خاطرات شهدا
درددل باشهدا
دلنوشته
سایر شهداء
جهاد سایبری
انقلاب
آبان 89
دی 89
آذر 89
بهمن 89
تیر 90
اسفند 89
دی 90
بهمن 90
اسفند 90
خرداد 91
آبان 91
دی 91
بهمن 92
اسفند 92
خرداد 93
اردیبهشت 93
شهریور 93
آذر 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
شهریور 94
بهمن 94
مهر 94
مرداد 95
آبان 95
شهریور 95
دی 95
شهریور 97
تیر 97


لینکهای روزانه
پدران آسمانی [22]
همشهریان شهید [43]
شهید رضایی نژاد [27]
یک آشنای قدیمی [47]
درددل بچه شهیدا [57]
شهیداصغری خواه [64]
شهیدرضوان خواه [72]
پرسه در خیال [43]
افق جان [718]
مشق عشق [44]
شهدای گردان لیله القدر [33]
شهید فخرالدین [291]
خواهرشهیدکاظم [137]
برای شهدا [107]
دختران بابا عطا [171]
[آرشیو(17)]


لینک دوستان
اندیشه نگار
اینجانب ، ابوحیدر
•°•°•دختـــــــــــرونه هـــای خاص مــــــــــــن•°•°•
اشک شور
کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب
.: شهر عشق :.
دوستدار علمدار
❤ღمشکات نور الله ღ❤
روزهای جانبازی
همراز شقایق
خاطرات چادر مشکی
قطعه 26
خاطرات اسارت
گمنام مثل باباش
وما ادراک
مناجات با عشق
بسم رب الشهدا
مشاور
سایت 598خبری
فلسفهِ سیاست
وبلاگ فارسی
لیست وبلاگ ها
قالب وبلاگ
اخبار ایران
اخبار فاوا
تفریحات اینترنتی
تالارهای گفتگو
خرید اینترنتی
طراحی وب

عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
دی 90 - عشقستان اسماعیل ،درد دل با شهدا

آمار بازدید
بازدید کل :235003
بازدید امروز : 8
 RSS 

   

خان 1: همیشه دی ماه که می شود. این روز ها،دلتنگی هایم به اوج خودش می رسد. دلم می خواهد هویزه باشم . چرا ؟بماند

خان2: معمولا در برنامه تربیتی ام تنبیه بسیار کمرنگ تر از تشویق است.
ولی گاهی تنبیه لازم و گریزی از آن نیست.
وقتی تنبیه می کنم خودم بیشتر از تنبیه شونده جلز و لز می زنم. چون هیچ گاه برای انتقام گرفتن از کسی تنبیه نکرده ام.
این روز ها مجبور شدم بچه ی شهید را تنبیه کنم.
دختر دانشجوی مهندسی و تنها فرزند شهید. کلی دعواش کردم .
اگر چه هیچ چاره ای نبود و تاثیر این تنبیه خیلی بیشتر از دلسوزی محبت هایی بود که در این سه سال داشتم و باید این اتفاق می افتاد ولی خودم خیلی بیشتر از "آ" ناراحت بودم .
کاش راه دیگری بود. برای همین زود تر از اداره زدم بیرون

خان 3: کمی که از اداره دور شدم نا خود آگاه برگشتم طرف عکس شهید علم الهدا روی دیوار پشت سر و تا زمانی که عکس در دید رسم بود بارها و بارها برگشتم

خان 4: با صدای قهقهه بلندی به خود آمدم.
دختر و پسر سر ظهر توی خلوت زمستانی زیر درخت کاجی همدیگر را در آغوش گرفته بودند و مستانه می خندیدند .
نگاهشان که کردم چندشم شد.
چند لحظه فکر کردم صدای قهقه واقعا صدای آن ها بود یا صدای شیطان

خان 5: کمی آن طرف تر کنار درخت کاجی تابلوی نصب شده بود : این درخت در دست تیمار است...
برگشتم و به آن دو دختر وپسر نگاه کردم.
هنوز در آغوش هم بودند بی هیچ ابایی ......
کاش کسی هم به فکر تیمار آن ها بود ...

خان 6: برای این که حالم بهتر شود و بتوانم 4 ساعت نظریه اسکینر درس بدهم رفتم پارک قدم بزنم .
روی نیکمتی پسر جوانی نشسته بود که موهایش را به شکل تاج خروس درست کرده بود. یعنی یک تاج وسط کله اش بود و بقیه اش..
او هم نیاز به تیمار داشت...

خان 7 : زود تر از موعد مقرر رسیدم دانشگاه و تا کلاس شروع بشود رفتم اتاق مسئول آموزش تا چایی بنوشم.
ایشان هم شروع کرد به صحبت کردن : این خانم فلانی اصلا.....
بعد از کلی فرمایش پرسید نظر شما چیه ؟
جواب دادم : دارم به این فکر میکنم که همه ی این حرفهایی که شما گفتی غیبت هست.
ضمنامن هم همین انتقاد را به ایشان داشتم و دیروز دوستانه و در خلوت به خودش گفتم
گفت : می دانی اشکال من چیست؟
: گفتم نه 
گفت :
عاشق نیستم

خان 8: یاد عشقم افتادم و اشک توی چشم هام جمع شد.
یاد هویزه و دی ماه یاد جمکران..
یاد مشاوری که گفته بود برو عاشق بشو ...ولی من که عاشق بودم....
راستی اگر من عاشق بودم چرا نسل بعد از من نیاز به تیمار دارد ؟
یعنی بد عاشقی کردم که عشقم  به ارث نرسیده ؟

خان 9 : حسین جانم مرا ببخش اگر عاشق خوبی نبودم

پ.ن: اسم این پست اولش نسل گمشده بود. ارتباط خان های مختلف با هم رو هم خودتون پیدا کنید بی زحمت .
ببخشید که طولانی شد. خیلی سعی کردم جان مطلب را فقط بنویسم



نویسنده » کربلایی ام البنین » ساعت 8:42 صبح روز سه شنبه 90 دی 13

l>