به نام خدای حسین(ع)
سه شنبه 5 بهمن 89 (اربعین حسینی) اندیمشک استگاه قطار-ساعت یک و نیم بعد از نیمه شب
از قطار پیاده می شویم . هوا سرد است ولی نه به سردی و سوز مشهد. زهرا آرام در گوشم می گوید: یعنی باباهامون هم با همین قطار می آمدند و همین ایستگاه پیاده می شدند و....دلم می لرزد . چه قدر بابا که از این قطار پیاده شدند و دیگر به قطار برگشت سوار نشدند واگر سوار شدند دیگردستی برای در آغوش کشیدن دخترکان خود نداشتند. چه قدر پسر که آغوش بابا را هرگز تجربه نکردند و نام پدر سرخترین میراثی بود که ....
سه شنبه 5 بهمن -ساعت دو و نیم بعد از نیمه شب- شوش مزار دانیال نبی(ع)
دلم باران می خواهد ....چرایش را هم مردم شوش بهتر می دانند.
سه شنبه 5 بهمن (اربعین حسینی) ساعت هشت صبح منطقه عملیاتی فتح المبین
از داخل شیار های باریک عبور می کنیم. نواهای عزا بخش می شود. آقای سرخه راوی این منطقه برای بچه از شبهای عملیات می گوید و شهیدانی که در قتلگاهشان نشسته ایم.شهید شیخی- بارانی و....یک چلچله زیبا نشسته روی زمین و بی مهابا در میان بچه هایی که یا دو به دو هم را در آغوش هم اشک می ریزند یا تنهایی با پدرهایشان نجوا می کنند قدم می زند. زمزمه هایشان را گوش می کند. کنجکاوم بدانم این زمزمه ها را کجا می خواهد ببرد.
سه شنبه 5 بهمن ساعت نه ونیم صبح خروجی فتح المبین
به بابا زنگ می زنم. با صدای خسته ی بغض آلودی می گوید برایش دعا و به جایش زیارت کنم. از کرده خود پیشمانم که چرا پیرمرد بیچاره را دوباره بردم به حسرت دهه 60
سه شنبه 5 بهمن (اربعین حسینی ) ساعت یازده و نیم در راه چزابه
هوابهاری است. کمی ابر در پهنه آسمان دیده می شود. منطقه بکر بکر است هنوز. مریم زنگ می زند و می پرسد کجایی خانم...؟
می گویم در راه چزابه. بغض می کند. چزابه قتلگاه پدرش است.....بابا علی... من هم مهربانی بابا علی را تجربه کرده ام. و حالا دلم برایش تنگ می شود.
سه شنبه 5 بهمن ساعت سه بعد از ظهر در راه دهلاویه بار دیگر تنفس در هوای چمران . سجده در قتلگاه چمران. نماز مغرب و عشاء و غروب دهلاویه را این سومین بار است که تجربه می کنم. و تماشای دشت و....
سه شنبه 5 بهمن (اربعین حسینی )هفت و نیم شب هویزه
کربلای حسین علم الهدا... مرور خاطرات علم الهدا ها با دیدن عکس حاج کاظم و علی آقای علم الهدا و.... فاضل-اعتضادی-مختاری-مهدوی- بوعذار-فروزش-حکیم-قدرتی-حاج کو همدانی-خوشنویسان-پهوان نژاد-قدوسی- و....بعد از 10 سال دوری و.... حرفهایی هستند برای نگفتن
پ.ن: 1- سفر جنوب با فرزندان شهدا اولین تجربه ام از این دست بود.
2- فردا(چهارشنبه: خرمشهر، فاو و منطقه عملیاتی والفجر 8 و اروند کنار ، شلمچه .....)شاید بعدا نوشتم
3-زهرا ش فرزند شهید حسن ش در طول سفر چند بار دلم را لرزاند : یکی به محض رسیدن به اندیمشک که نوشتم. یکی موقع بیرون آمدن از هویزه که گفت دعات کردم ولی باش تا فردا که برسیم شلمچه پیش بابام. یکی توی شلمچه و اشک ها و بغضش و آخری هم توی خوابگاه قبل از خواب: در گوشم گفت : توی شلمچه وقتی برق ها رو خاموش کردند و روضه شروع شد یک لحظه توی خواب و بیداری بابام رو دیدم توی قتلگاه
4-زهرا دفعه اولش بود که می آمد جنوب و دفعه اولش بود که قتلگاه پدرش را می دید.
5- در شملچه باران می بارید.باران باران ......
6- یادمان ها بکری منطقه را غارت می کنند و من دوستشان ندارم. هر کس هر چه می خواهد بگوید .
نویسنده » کربلایی ام البنین » ساعت 11:1 صبح روز یکشنبه 89 بهمن 10
به نام خدای حسین(ع)
مادر را به کربلای حسین ابن علی خوانده اندو و پرواز کرد دیشب ساعت 9 و صبح امروز از شلمچه زنگ زد و گفت که در راه کربلایند
مادر را به کربلای حسین ابن علی خوانده اند و گمانم همان تلفن کار خودش را کرد. اوایل محرم برای من پیامکی آمد از حسین ب یکی از شاگردانم که : با این شماره تماس بگیر 0511-2003334یک نفر آن طرف خود با شما کار دارد .سلام مرا هم برسان
زنگ زدم. پاسخ شنیدم: ارتباط شما با روضه منور رضوی بر قرار است.....ظهر که رسیدم خانه ماجرا را برای مادر تعریف کردم. گفت : کوهمان شماره را بگیر برایم.شماره را گرفتم. اشک ریخت و گفت : من می خواهم اربعین کربلا باشم ، همین
و حالا سه روز مانده به اربعین و گمانم همان تلفن کار خودش را کرد.... حالا ما چه قدر حضوری هی می رویم حرم و دعا می کنیم و....بماند.. پس ادب دعا لازم است و دلِ شکسته.. بعد مسافت مهم نیست.. این از این
مادر را به کربلای حسین ابن علی خوانده اند و مرا به کربلای حسین علم الهدا... مادر با پرواز دیشب رفته است و من بلیط قطار دارم برای پس فردا
مادراربعین در کربلاست ان شا ء الله و من اربعین در هویزه ام طبق اعلام مدیر کاروان .. انشاء الله...مادر را به کربلای حسین ابن علی خوانده اند و او دلش را برداشته و ساده و سبک راه افتاده و رفته....و مرا به کربلای حسین علم الهدا خوانده اند و من دلم را در کوله پشتی اهدایی دانشگاه گذاشته ام که با خود ببرم
مادر را به کربلا خوانده اند تا خواب 17 سال پیشش را برای عمو عباس تعریف کند. و مرا به کربلای هویزه خوانده اند تا دلتنگی های شهرم را دوباره ببرم و به شهید محمد فاضل نشان بدهم. مادر را به کربلای حسین ابن علی خوانده اند تا اربعین همنوا با عمه سادات هروله کند بین الحرمین را و مرا به هویزه خوانده اند تا رسم این کار بیاموزم و توشه بگیرم از گلوی پاره پاره شهید اسماعیل اعتضادی برای سفر کربلای که امید که به زودی بخواندم.
مادر را به کربلای حسین ابن علی خوانده اند و 72 یار با وفا و آگاهش و مرا به کربلای حسین علم الهداویاران با وفا و آگاهش
پ .ن : مرا حلال کنید
نویسنده » کربلایی ام البنین » ساعت 4:32 عصر روز جمعه 89 بهمن 1
به نام خدای حسین (ع)
اول نوشت:
1- یک جوان ایرانی بمبی را در یک موتورسیکلت مقابل منزل شهید علی محمدی کار گذاشت و...(رسانه ملی)
2- این جوان ایرانی ماهها در اسرایل تعلیم دید.(رسانه ملی)
3- قرار بود این جوان ایرانی 50 هزار دلار برای این قتل در یافت کند(همین جوان ایرانی در رسانه ملی)
4- نوشابه کوکاکولا و شرکت نوکیا و.. سهام اسرائیی دارند( تذکرنوشته های های راهپیمایی های دو سال اخیر )
5-گوشی یک مامور ضد جاسوسی ایران زنگ می خورد در محیط اداری و ... زنگ نوکیا(رسانه ملی ، سریال آیینه های نشکن)
6- نوشابه کوکا کولا هر بطری 900 تومان(بقال سر کوچه ما )
7- یک سوال: 50 هزار دولار چند تا 900 تومان می شود(خودم از دیروز تا حالا)؟؟؟؟؟؟؟؟؟
در خانه ما معمولا نوشابه آن هم از نوع گاز دارش سرو نمی شود.مگر در شرایط خاص و دیروز همان شرایط خاص بود که مهمان در راه و من هم حال وحوصله قدم گذاشتن در آشپزخانه را نداشتم فلذا در عملیاتی متحورانه قبول کردم که اگر داوطلبی برای تشرف به آشپزخانه پیدا شود، من هم می روم و نوشابه می خرم و....داوطلب پیدا شد و من هم شال و کلاه کردم و زدم به خیابان
اولین مغازه:کو کاکولا و...(که ان هم بو دار است).. دومین مغازه همین طور و.. میوه خریدم و برگشتم. و گفتم بچه ها با دوغ موافقید؟
نامرد ها گفتند : امروز نه ... امروز نوشابه...دوباره راه افتادم و با چه وزاریاتی یه نوشابه ایرانی غیر بودار لیمویی و پرتقالی پیدا کردم (البته بعد از کلی پیاده روی و..)همه بقالی های سر راه پر بود از کوکاکولا و اون یکی نوشابه بودار
پ.ن:1
- در تمام راه بر گشت به خانه به این فکر می کردم که اگر فقط 50 هزار خانواده ایرانی هفته ای یک بار یک بطری کو کاکولا بخورد..یا 10 هزار خانوار روزی یک فقط بطری کوکاکولا...هزینه ترور یک علی محمدی دیگر از جیب ملت برای اسرائیل تامین می شود. به کم و زیادش کار ندارم ها ،ولی کمی فکر کنیم ببینید ما هر چند روز یک بار یا هر چند هفته یک بار هزینه ترور عزیزترین های دوران رابرای جیب کثیف اسرائیل تامین می کنیم.
2-شما هم در این قضیه سهمی دارید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
3-درخاطرات چمران می خواندنم که سالها قبل از پیروزی انقلاب کوکولا نمی خورده به همین دلیل
4-یک سوال هم مهمانمان پرسید: اگر واقعا این ها سهام اسرائیلی دارند چرا در رسانه ملی تبلیغ می شود(مراجعه شود به مورد 5 اول نوشت)؟؟؟
بعدا نوشت خیلی مهم :
1-شهید علی محمدی 12 عنوان درس در دوره کارشناسی و 15 عنوان درس در دوره ارشد تدریس می کرده است. از تمام تحقیقات علمی و تام سوابق ایشان که بگذریم، کسانی که دانشگاه رفته اند و در دانشگاه تدریس کرده اند می دانند حذف چنین کسی یعنی چی؟؟؟؟؟
یک استاد جامعه شناس داشتیم در دوره فوق لیسانس که هی چرتکه می انداخت که در هر نظام چند صد هزار تومان صرف یک دانش آموز می شود تا دیپلم بگیرد...کاش الان هم به آقای دکتر دسترسی داشتم تا حساب کندبرای تربیت یک علی محمدی دیگر که فقط 12 عنوان درس در دوره کار شناسی بدهد و 15 عنوان در دوره ارشد و هیچ هنر دیگری نداشته باشد چه قدر باید هزینه شود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نویسنده » کربلایی ام البنین » ساعت 5:17 صبح روز جمعه 89 دی 24
و خدای حسین (ع) همین نزدیکیست
دلم گرفته....دلتنگم...بیتابم.. بی تاب تر از تمام لحظه های خورشید
مادر در تکاپوی سفر به کربلای حسین ابن علی (ع) است
و من
سفر به کربلای حسین علم الهدا
هر چه باشد او مادر است. بزرگتر است
و من به اندازه زیارت بین الحرمین بزرگ نشده ام هنوز
من هزار و چهار صد سال است که سه ساله ام
نه
هزار و چهار صد سال است که دلخوشی هایم شیر خواره اند
شش ماه
و گاهی البته آنقدر کوچک می شوند این شش ماهه ها
که به شیر خوارگی هم نمی رسند
انگار داغدار عشقی شش ماهه است
گلوی نازک دلتنگی هایم
مادر پنج شنبه می خواهد برود بین الحرمین و عباس را قسم بدهد به...
اما من
به اندازه زیارت عباس ابن زهرا(ع) و علی(ع) بزرگ نشده ام
من دلتنگ عباس شلمچه ام
دلم کودک شده امروز
و در بیابان بی کسی هروله می کند
کسی عمه جان زینب (ع) را همین دور و برها ندیده است؟؟؟؟؟؟
دلم یک شانه صبور می خواهد تا سرم را بگذارم و های های گریه کنم
تمام بیتابیم را
مادر می خواهد به کربلای حسین ابن علی (ع)
مادر تا کربلای عباس(ع) کمتر از ده روز دیگر فاصله دارد
و من
در هوای کربلای حسین علم الهدا بال بال می زنم
و حتی نمی دانم
چند روز و چند روز دیگر باید صبر کنم
قول های مسئولین مربوطه را
نویسنده » کربلایی ام البنین » ساعت 8:11 صبح روز چهارشنبه 89 دی 22
به نام خدای حسین (ع)
چندی قبل از طریق وبلاگ شوشتر نگار خبر رحلت حاج کاظم علم الهدا را دریافت کردم و خاطراتی از ایشان در وبلاگم گذاشتم. و امروز از طریق وبلاگ یکی با خبر شدم یکی دیگر از برادران شهید علم الهدا عطا دنیا را به لقایش بخشیده و دلتنگی هایش برای داداش کوچیکه پایان یافته و می رود تا در کنار مزار مادر و برادرانش آرام بگیرد در هویزه......این بار حاج سید علی علم الهدا ، اگر چه توفیق زیارت ایشان را نداشتم که در آن روز هایی که تهران بودم ایشان نبودند و...
چند سال پیش که برای دانستن از حسین راهی تهران شدم در صبحگاهی روشن با حاج کاظم علم الهدا در دفترش قراری داشتم و حکایتی داشت آن روز و آن قرار ولی حاج کاظم یک جمله گفت که دلم را بد جور سوزاند : دیر آمدی..حاج خانم والده خیلی بیشتر می توانست کمکت کند.
این روز ها که شماره های برادران حسین رایکی یکی از دفتر تلفنم پاک می کنم. فقط دلم می خواهد با خودم تکرار کنم: گاهی چه قدر زود دیر می شود
پ.ن: خانواده علم الهدا دین بزرگی به گردن انقلاب و دفاع مقدس دارند.
نویسنده » کربلایی ام البنین » ساعت 1:4 عصر روز یکشنبه 89 دی 19
به نام خدای حسین(ع)
تقدیم به شهدای فتنه 88
شهادت در روز هایی که دروازه بسته است و باید از معبری تنگ عبور کردن خیلی مردانگی می خواهد، خیلی لیاقت می خواهد......
وقت جنگ انتخاب مرگ، انتخاب حق، تشخیص حق، آسان است ولی وقت فتنه که حق آمیخته با باطل میشه.. دیدن نور حق توی تاریکی شبهای فتنه خیلی تیز بینی می خواهد... باید با قرآن آشنا باشی.. خیلی باید قران رو زمزمه کرده باشی.. خیلی باید این سرود رو شعار زندگی ات قرا داده باشی تا انتظارت برای شهادت نتیجه بده مثل انتظار غلام کبیری.. حسین غلام کبیری.. مثل میثم مقبولی مثل مصطفی غنیان
نمی دانم 17 سال برای بزرگ شدن، اندازه شهادت شدن ، فرصت زیادی نیست.. مثل یک شبه راه صد ساله رفتن است.. مثل گذر شهاب گونه غلام کبیری از آسمان زندگی ...
پ.ن: بخشی از سخنرانی پدرشهید مهندس مصطفی غنیان در مراسم
پروردگارا : تو خود فرمودی که بندگانت را می آزمایی ، پروردگار عزیز من، مرا به سخت ترین روش آزمودی و در فاصله کمتر از پنج دقیقه که پسرم مصطفی از من جدا شد او را در حالی که به سرش گلوله خورده بود در روی پشت بام طبقه هشتم ساختمان غرق در خون در آغوشم افکندی.
همانجا بود که گفتم “فاذا جاء اجلهم لایستاخرون ساعته و لا یستقدمون و بی اختیار به یاد آقا و مولایم حسین (ع) افتادم.
کجا؟ در کر بلای سال 61 هجری که نعش خون آلود علی اکبرش را در آغوش کشیده بود و بی اختیار با خود زمزمه می کرد که “لا یوم یومک یا اباعبدالله ” الهی رضا برضائک و تسلیما لامرک لا معبود سواک”.
پروردگارا: راضیم به رضای تو و تسلیم به امر و اراده تو ، جز تو هیچ ملجا و پناهگاهی ندارم، پروردگارا تنها تو را دارم ، تنها تو را می پرستم و تنها و تنها از تو کمک می طلبم که “ایاک نعبدو و ایاک نستعین”.
در آن شهر غریب و در آن شب هولناک و در آن دل شب من کسی را نداشتم و باز بی اختیار به یاد ولی نعمتم علی ابن موسی الرضا (ع) غریب الغربا افتادم که به دور از اهل و عیال از مدینه کوچ کرد و در توس به غربت جان سپرد، باز از غم غربت به خود نالیدم و با خود زمزمه کردم که:خدا ز آستان رضایم جدا نکند من و جدایی از آن آستان خدا نکند: ز دامن کرمش دست التجا نکشم گدای، دامن صاحب کرم رها نکند
پ.ن2: مادر بزرگ شهید میثم مقبولی:
«با نوههای دیگرم فرق داشت، یک وقت میدیدم، رفته داخل اتاق و در را بسته، میگفتم خدایا چه کار میکند؟! میرفتم، میدیدم نشسته به دعا و نماز. خیلی باحیا بود. یکبار ندیدم با زیر پیراهن پیش ما بنشیند. دلش برای همه میسوخت. یکبار تعریف کرد که دوستش برای دخترهای کمبضاعت، جهیزیه درست میکند. میثم هم با دوستش رفته و کلی خرید کرده بودند تا وسایل توی یخچال، حتی خیارشور هم برایش خریده بودند!
در اغلب شلوغیهای سال 88 بیرون بود. بیرون بود و وقتی هم که میآمد، حرفی نمیزد. گاهی که غیرت انقلابیاش زیاد به جوش میآمد، از خانه میزد بیرون. تاب ماندن نداشت، تا نیمههای شب بیرون بود. یک بار دیدم نشستن و برخاستن برایش سخت شده است. پرسوجو که میکردم حرفی نمیزد. بعدتر اتفاقی دیدم که باتوم خورده و پایش کبود شده است.
نمیشد بگوییم که نرود، ناراحت میشد. حرف از شهید شدنش میزد. این آخریها، اصلاً خبر داشت که قرار است آسمانی شود و برود. بعدازظهر بود. میخواست برود بسیج. وضو گرفت. گفتم هنوز تا مغرب خیلی مانده… گفت: فکر میکنید برای نماز وضو میگیرم؟! من برای شهادت وضو میگیرم.
پ.ن 3 : این یاد داشت را به دلنوشته ای خطاب به شهید علم الهدا شروع کردم ولی دلم نیامد آنچه نوشتم منتشر کنم پس تمام آنچه خطاب به ایشان نوشته بودم حذف کردم . اما وقتی شروع کردم دیدم نا خود آگاه از برخی یاد داشته هایش بهره برده ام پس یاد این شهید عزیز را نیز گرامی میدارم که 16 دی ماه نیز نزدیک است روزی که هنوز از پشت سالها صدای شکستن استخوان های سینه اش در زیر شنی تانک بعثی های وحشی شنیده میشود که مثل جد بزرگوارش حسین ابن علی.....
نویسنده » کربلایی ام البنین » ساعت 10:55 عصر روز دوشنبه 89 دی 6
• موانع مطالعه:
nبی علاقگی وناآشنائی نسبت به موضوع.
nعدم تمرکز حواس.
nرعایت نکردن آداب وشرایط مطالعه.
nتوجه نکردن به مراحل و روش مطالعه.
nبی نظمی د رمطالعه.
nکمی فکری به جای کیفی نگری.
چه مقدار فهمیده ام، نه آنکه چه مقدار خوانده ام.
n شخصیت گرایی به جای حقیقت گرایی.
توجه به آنچه گفته شده،نه آن کسی که گفته است.
n نوع نوشته وظاهر کتاب.
n یکنواختی موضوع ومدت مطالعه.
n تأکید روان شناسان: بهره وری کیفی وکامل از یک موضوع با مطالعه ای در حدود 30دقیقه .
نویسنده » کربلایی ام البنین » ساعت 8:55 صبح روز چهارشنبه 89 دی 1
• مرحله ی مرور کردن Review
nمرحله مرور کردن یا آزمون در پایان هر فصل
n مرحله مرور موضوعات اصلی و نکات مهم و ارتباط مفاهیم مختلف به یکدیگر و در صورت وجود اشکال مراجعه به متن کتاب: یکی از راههای کمک به این مرحله پاسخگویی به سؤالات و تمرینات پایان فصل است. در صورت عدم وجود سؤال در پایان فصل، به طراحی سؤال و آزمایش خود بپردازید.
اجرای این مرحله می تواند مقداری از اضطراب امتحان را کاهش دهد.
nمهم ترین قسمت مطالعه که سبب ثبت اطلاعات درلایه های زیرین ذهن می شود و جلوی فراموشی را می گیرد، مرور کردن است.
nزمانهای مرور:
nیک روز بعد: که فراموشی را تا 1هفته به تأخیر می اندازد.
nیک هفته بعد: که فراموشی را تا 1ماه به تأخیر می اندازد.
nیک ماه بـعد: که فراموشی را تا 4ماه به تأخیر می اندازد.
n4 مـاه بــعد: که فراموشی را تا 1سال به تأخیر می اندازد.
• مرحله ازبرکردن(مرور ذهنی) Recite
nبدون مراجعه به کتاب و از حفظ به یادآوری مطالب خوانده شده بپردازید و بار دیگر به سؤالهایی که خود مطرح کرده اید پاسخ دهید.
nمطالب آموخته شده را در قالب کلمات برای خود بیان کنید در صورت عم موفقیت لازم است که مجدداً به خواندن مطالبی که آموخته نشده بپردازید.
nدر موقع مرور درباره خلاصه نویسی ها تفکر کرده، آنـــــهاراازبرمی کنید، وسازمان آن را بخاطربسپارید.
• مرحله ی تازه کردن مطالعه Refreshment
nبعد از مرور سوم یعنی زمانـــی که تقریبــاً درس را کامل یاد گرفته و متوجه مفاهیم اصلی ونکات مهم آن شدید،خلاصه نویسی های خود را با کتاب وجــــزوه مطابقت می دهید،اگر نکته ای را کم نوشته اید،اضافه می کنید.اگر مطلبی زائد است، حذف می کــــــنید و خلاصه های خود راکامل می کنید
نویسنده » کربلایی ام البنین » ساعت 8:55 صبح روز چهارشنبه 89 دی 1
• مرحله ی خلاصه نویسی Record
قبل از آموزش خلاصه نویسی لازم است موارد زیررا یاد آوری کنیم:
nخلاصه نویسی کار بسیار وقت گیر است ولی یک خاصـــیت دارد وآن هم این است که یادگیری را افزایش وفراموشی را کاهش می دهد.
خلاصه نویسی در 2 زمان صورت می گیرد:
الف) حین مطالعه: یعنی همان موقع که درس می خوانید،پارگراف به پاراگراف کتاب راخلاصه ویادداشت می کنید.
ب) بعد از مرور سوم، همان مرحله (Refreshment)است.
n خلاصه نویسی بهتر است در کاغذ کلاسورانجام شود که در صورت ایجاد تغییرات، به راحتی این کار انجام دهید ودر ضمن نسبت به دفتر فضای بیشتری برای رسم درخت حافظه وطرح های خلاصه نویسی دارد.
nویژگیهای خلاصه نویسی:
nدر خلاصه نویسی باید سعی کنید فعلها را حذف کنید.
nتابع متن اصلی باشد.(40صفحه را به 10صفحه تبدیل کنید)
nجامع ومانع باشد،یعنی تمام نکات مهم رادربرگیردونکات زاید راهم نداشته باشد.
nرنگی باشد بهتر است که لایه های اول بارنگهای گرم (قرمزوسبز)وتوضیحات بارنگهای سرد(مشکی وآبی)باشد.
nبااستفاده از علامتهای اختصاری باشد.مثل:pr به جای پروتئین
nبراساس نمودارشعاعی، درخت حافظه وطرح شبکه ای مغز باشد.
نکته: وقتی خلاصه نویسی درس تمام شد، مطالب خلاصه شده را یکبار دوره کرده ودر ذهن خود مرور کنید.
نویسنده » کربلایی ام البنین » ساعت 8:54 صبح روز چهارشنبه 89 دی 1
روش مطالعه:
مرحله خواندن Reading
nدر این مرحله به خواندن دقیق و کامل مطالب کتاب بپردازید .
nهدف در این مرحله فهمیدن کلیات و جزئیات مطالب و نیز پاسخگوئی به سؤالات مرحله قبل می باشد.(هدف از مرحله خواندن فقط فهمیدن وانتقال اطلاعات از کتب به یادداشتهاست.)
nبرای فـهم بهتر مطالب مــی توان از کارهایی مثل یادداشت برداری , علامت گذاری و خلاصه نویسی بهره جُست.
nتذکر 1: تنها عضوی که در موقع درس خواندن می تواند حرکت کند،چشمها هستند ونهایتاًانگشتـان دست به عنـوان راهنمایی برای چشم، پس سعی کـنید موقع درس خوانـدن باصدای بلند درس نخوانیـد،صـــندلی را تـــکان ندهید ،با موهای خود بازی نکنید و...
nتذکر2: در موقع درس خواندن فقط سعی کـنید مطالب را بفهمید ورابطه ی آنهارا درک کنید ودر مرحله ی بعـدی (خلاصه نویسی) مطالب را حفظ کنید.
nعادات بد برای درس خواندن:
nبلند خواندن مطالب هنگام مطالعه،روند انتقال مفاهیم از چشم به مغز، درک وضبط این مطلب را مختل می سازد.
nثابت کردن طولانی نگاه بر روی یک تست از صفحه ویا ثابت کردن نــــگاه به مدت زیــــــاد بر روی یک سطر،از بهره وری مطالعه می کاهد.
nافراد عادی دریک سطر که در حدود12کلمه دارد، 8تا10بار تمرکز کوتاه یا توقف دارند، برای بهره وری بیشتر این تعداد باید به 5 بار در هر سطر برسد.
نویسنده » کربلایی ام البنین » ساعت 8:53 صبح روز چهارشنبه 89 دی 1