به نام خدای حسین(ع)
تقدیم به دخترم زهرا خشک ریش و پرواز غریبانه و مظلومانه پدر شیمیایی و جانبازش حاج محمود خشک ریش
از روضه نوشت سه شنبه شب آینده از آن حزب الله جا مانده ام به خاطر سردردی که داشته ام. صبح چهار شنبه قبل از اذان صبح بیدار می شوم و روضه نوشته ها را می خوانم. اشک می ریزم و دلم را تکیه می دهم به دست های کوچک دختر سه ساله مولا که صورت نیلی را از مادر به ارث دارد.
هر چه اشک می ریزم دلم سبک نمی شود. دلگیرم. نمیدانم گله کنم یانه . اما از دلم می گذرد ...
وارد اداره که می شوم .اطلاعیه ای نظرم را جلب می کند.
جامانده ای دیگر پر کشیده است.
جامانده ای دیگر مسافت جامانده تا یاران شهیدش را با با سرفه های خشک طی کرده است.
سرفه های نا آشنابرای گوش های خو گرفته با عادات سخیف
قبل از رفتن به اتاقم به اتاق سید می روم. شاید دلم می خواهد.........
سید می گوید: بابای زهرا..... مجلس.ساعت.... و می پرسد که من هم می آیم........
و من هم البته که می آیم و مگر می شود که نیایم
قبل از ساعت دو بچه ها جمع می شوند.دوستانش و......
نرسیده به خیابان......دلم بی تاب می شود و اشک هایم جاری
زهرا گریه می کند در آغوش فاطمه
و بچه ها گریه می کنند
و روضه خوان مجلس تلاش می کند تا زهرا را آرام کند به این جملات: دلت رو ببر پیش دل سه ساله مولا
و دوباره روضه
روضه سه ساله
و پدری که چشم به راه دختر است تا از دانشگاه بیاید و تا چشم باز می کند و دخترش را می بیند، لبخند می زند و تمام...
ودختری که چشم به راه پدر است در خرابه
و پدری که می رسد از راه
اما نه با پای که با سر
دخترم دل بابا هم برایت تنگ شده. آنقدر که به اشتیاق تو ببین بابا به سر آمده به دیدنت
و دختری که اشک می ریزد و اشک می ریزد و اشک
و مگر یه دختر سه ساله چه قدر اشک دارد در چشم های کوچکش
وخداکند که بیاید زود منتقم تمام خون هایی به ناحق ریخته شده تاریخ
و خدا کند که بیاید زود مرهم تمام درد های دل دخترکان سه ساله
و خدا کند که بیاید زود مرهم زخم کودکان شش ماه
آمین یا رب المهدی (ع)