جوانی آشفته و هیجان زده به دفترم آمد و از من خواست برایش کاری کنم
قبول کردم
ایستاده بود و اصرار که همین الان بلند شو و برویم و ...
گفتم: من قبول کردم که کارت را انجام بدهم.
و تو اگر به من اعتماد داری بگذار به عهده ی خودم
هر وقت صلاح دانستم تماس میگریم و اگر لازم بود می روم و .....
جوان دوباره اصرار کرد
التماس کرد...
بی تابی کرد
و دست آخر هم وقتی دید التماسش کاری از پیش نمی برد ...
رفت
کارش را گذاشته بودم برای روزبعدکه اگر پشیمان نشد(حدس میزدم پشیمان بشود،چون خواسته اش از روی هیجان لحظه ای جوانی بود ) انجام بدهم
ساعت سه صبح پیامک داد: سلام لطفا اقدام نکنید. می خواهم در فرصت مقتضی فکر کنم
پ.ن من فقط حدس زده بودم که پشیمان خواهد شد. اما خدا در مورد خواسته های ما از فردای ما خبر قاطع دارد.
من مطمئن نبودم که که موفق میشوم. اما خدا مطمئن است
او از التماس کردن نا امید شد . چون من قدرت مطلق نبودم اما خدا قدرت مطلق است.
من ممکن بود اقدام کنم. ولی خدا ممکن نیست اگر به صلاح ما نباشد اقدام کند
من اگر اقدام کرده بودم دیگر کاری از دستم بر نمی آمد. ولی خدا اگر اقدام هم بکند (با اصرار و التماس ما) خودش می تواند عوارضش را جمع کند
پس چرا وقتی گرفتار میشویم به جای خدا میرویم سراغ ......؟؟؟؟