سفارش تبلیغ
صبا ویژن



او مهربان است پس چرا ما نمی فهمیم؟ - عشقستان اسماعیل ،درد دل با شهدا






درباره نویسنده
او مهربان است پس چرا ما نمی فهمیم؟ - عشقستان اسماعیل ،درد دل با شهدا
کربلایی ام البنین
مگو دگر بهانه برای گرفتن نیست/ دلت برای شهیدان مگر نمی گیرد.......همین
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
امام حسین و ائمه(ع)
کربلا نوشت
شهدای هویزه
مشاوره تحصیلی
یادگار شهدا
خاطرات شهدا
درددل باشهدا
دلنوشته
سایر شهداء
جهاد سایبری
انقلاب
آبان 89
دی 89
آذر 89
بهمن 89
تیر 90
اسفند 89
دی 90
بهمن 90
اسفند 90
خرداد 91
آبان 91
دی 91
بهمن 92
اسفند 92
خرداد 93
اردیبهشت 93
شهریور 93
آذر 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
شهریور 94
بهمن 94
مهر 94
مرداد 95
آبان 95
شهریور 95
دی 95
شهریور 97
تیر 97


لینکهای روزانه
پدران آسمانی [22]
همشهریان شهید [43]
شهید رضایی نژاد [27]
یک آشنای قدیمی [47]
درددل بچه شهیدا [57]
شهیداصغری خواه [64]
شهیدرضوان خواه [72]
پرسه در خیال [43]
افق جان [718]
مشق عشق [44]
شهدای گردان لیله القدر [33]
شهید فخرالدین [291]
خواهرشهیدکاظم [137]
برای شهدا [107]
دختران بابا عطا [171]
[آرشیو(17)]


لینک دوستان
اندیشه نگار
اینجانب ، ابوحیدر
•°•°•دختـــــــــــرونه هـــای خاص مــــــــــــن•°•°•
اشک شور
کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب
.: شهر عشق :.
دوستدار علمدار
❤ღمشکات نور الله ღ❤
روزهای جانبازی
همراز شقایق
خاطرات چادر مشکی
قطعه 26
خاطرات اسارت
گمنام مثل باباش
وما ادراک
مناجات با عشق
بسم رب الشهدا
مشاور
سایت 598خبری
فلسفهِ سیاست
وبلاگ فارسی
لیست وبلاگ ها
قالب وبلاگ
اخبار ایران
اخبار فاوا
تفریحات اینترنتی
تالارهای گفتگو
خرید اینترنتی
طراحی وب

عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
او مهربان است پس چرا ما نمی فهمیم؟ - عشقستان اسماعیل ،درد دل با شهدا

آمار بازدید
بازدید کل :234971
بازدید امروز : 5
 RSS 

   

جوانی آشفته و هیجان زده به دفترم آمد و از من خواست برایش کاری کنم
قبول کردم
ایستاده بود و اصرار که همین الان بلند شو و برویم و ...
گفتم: من قبول کردم که کارت را انجام بدهم.
و تو اگر به من اعتماد داری بگذار به عهده ی خودم

هر وقت صلاح دانستم تماس میگریم و اگر لازم بود می روم و .....
جوان دوباره اصرار کرد
التماس کرد...
بی تابی کرد

و دست آخر هم وقتی دید التماسش کاری از پیش نمی برد  ...
رفت

کارش را گذاشته بودم برای روزبعدکه اگر پشیمان نشد(حدس میزدم پشیمان بشود،چون خواسته اش از روی هیجان لحظه ای جوانی بود ) انجام بدهم

ساعت سه صبح پیامک داد: سلام لطفا اقدام نکنید. می خواهم در فرصت مقتضی فکر کنم

پ.ن من فقط حدس زده بودم که پشیمان خواهد شد. اما خدا در مورد خواسته های ما از فردای ما خبر قاطع دارد.
من مطمئن نبودم که که موفق میشوم. اما خدا مطمئن است

او از التماس کردن نا امید شد . چون من قدرت مطلق نبودم اما خدا قدرت مطلق است.
من ممکن بود اقدام کنم. ولی خدا ممکن نیست اگر به صلاح ما نباشد اقدام کند
من اگر اقدام کرده بودم دیگر کاری از دستم بر نمی آمد. ولی خدا اگر اقدام هم بکند (با اصرار و التماس ما) خودش می تواند عوارضش را جمع کند

پس چرا وقتی گرفتار میشویم به جای خدا میرویم سراغ ......؟؟؟؟



نویسنده » کربلایی ام البنین » ساعت 3:52 عصر روز سه شنبه 97 آبان 1

l>