اذان بگو بلال
بگو شهادت می دهم
مرد مسیحی عاشق شده بود
و درست از روزی که عاشق شده بود
هر روز بر گذرگاه معشوق می نشست
تا فقط او را ببیند یا بویش را استشمام کند
چند روزی مریض شد
مریض بود و دلتنگ و بیتاب
و ناگهان
معشوق آمدو مرد مسیحی را در آغوش گرفت
مرد مسحیحی از شدت اشتیاق در آغوش معشوق جان داد
در آغوش ابالقاسم
اذان بگو بلال
بگو شهادت می دهم وقتی پیامبر گفت : بلال اذان بگو
ناباروانه گفتی: من؟؟؟؟؟؟؟
توییکه به خاطر سیاهی پوستت تحقیر شده بودی، به بردگی رفته بودی و حالا
او تو را دیده بود
دیدنی متفاوت؛ نه آنگونه که همه می دیدند
او روشنی دلت را دیده بود نه سیاهی چهره ات را
اذان بگو بلال
بگو شهادت میدهم در روزگاری که دختران مهر پدر ندیده زنده در گور میشدند
پدر کوثر بر دستهای دخترش بوسه زد
اذان بگو بلال
بگو شهادت می دهم رحمه للعالیمن
قاتل عمویش حمزه را وقتی مسلمان شده
بخشید وقصاص نکرد
اذان بگو بلال
بگو شهادت می دهم ماه هم عاشق بود به شهادت شق القمر
اذان بگو بلال
بگو شهادت می دهم محمد(ص) یتیم ایستاده بر بلندای نور الهی است
و بگو شهادت می دهم نور خدا با فوت خفاشان خاموش نمی شود هرگز
اذان بگو بلال
روزی 5 مرتبه اذان بگو
بگو اشهد ان محمد رسول الله