نه سال است او را ندیده ام.مهمان است و برای شهادت امام رضا (ع) رنج سفر از ورامین را بر خود هموار کرده با زن و بچه اش
از خوش شانسی من مسیر های در رو حرم را بلد نیستند . پس می برمشان حرم گاه و بیگاه...از حرم بر می گردیم ،لای به لای مدارکش کارت جانبازی می بینم. توجهم جلب می شود و لی چیزی نمی گویم.
روز بعد به نقل خاطرات کودکی و نوجوانی نشسته ایم.می گویم آخرین باری که با پدر و مادر خدا بیامرزت آمده بودی مشهد یادت هست. سال 65؟؟؟
می گوید: بعد از آن سفر من جبهه رفتم . دو سه سال جبهه بودم. پدرم تشویقم می کرد که بروم و پنهان از مادرم می رفتم.ادامه می دهد تا.....برای اولین بار می گوید که جانبازم
عجب
می پرسم جانباز؟ تا جایی که من می دانم یک گلوله هم نخورده ...یک ترکش هم...آهسته و زیر لب می گوید : شیمیایی ام
پس برای همین........بگذریم. باور نمی کنم تقریبا هم سن هستیم. چه قدر شکسته شده ای پسر عمو....رو نکرده بودی تا به حال
پ.ن:چه قدر از این پسر عمو ها اطراف ما هستند که هیچکدام از رنج ها و زحماتشان را رو نکرده اند تا به حال
یا امام رضا (ع) سالهاست پدری کرده ای برایمان. این روز ها که فهمیده ام چرا به شما می گویند غریب الغربا بیشتر دلم در داغ شما سیاه می پوشد. ما را ببخش اگر هنگام زیارت حقت را انچنان که باید نمی شناسیم و ادب را آن چنان که بادی رعایت نمی کنیم. و ببخش اگر ازمهمان هایت در خور منزلت مهمان تو پذیرایی نکردیم