به نام خدای حسین(ع)
سه شنبه 5 بهمن 89 (اربعین حسینی) اندیمشک استگاه قطار-ساعت یک و نیم بعد از نیمه شب
از قطار پیاده می شویم . هوا سرد است ولی نه به سردی و سوز مشهد. زهرا آرام در گوشم می گوید: یعنی باباهامون هم با همین قطار می آمدند و همین ایستگاه پیاده می شدند و....دلم می لرزد . چه قدر بابا که از این قطار پیاده شدند و دیگر به قطار برگشت سوار نشدند واگر سوار شدند دیگردستی برای در آغوش کشیدن دخترکان خود نداشتند. چه قدر پسر که آغوش بابا را هرگز تجربه نکردند و نام پدر سرخترین میراثی بود که ....
سه شنبه 5 بهمن -ساعت دو و نیم بعد از نیمه شب- شوش مزار دانیال نبی(ع)
دلم باران می خواهد ....چرایش را هم مردم شوش بهتر می دانند.
سه شنبه 5 بهمن (اربعین حسینی) ساعت هشت صبح منطقه عملیاتی فتح المبین
از داخل شیار های باریک عبور می کنیم. نواهای عزا بخش می شود. آقای سرخه راوی این منطقه برای بچه از شبهای عملیات می گوید و شهیدانی که در قتلگاهشان نشسته ایم.شهید شیخی- بارانی و....یک چلچله زیبا نشسته روی زمین و بی مهابا در میان بچه هایی که یا دو به دو هم را در آغوش هم اشک می ریزند یا تنهایی با پدرهایشان نجوا می کنند قدم می زند. زمزمه هایشان را گوش می کند. کنجکاوم بدانم این زمزمه ها را کجا می خواهد ببرد.
سه شنبه 5 بهمن ساعت نه ونیم صبح خروجی فتح المبین
به بابا زنگ می زنم. با صدای خسته ی بغض آلودی می گوید برایش دعا و به جایش زیارت کنم. از کرده خود پیشمانم که چرا پیرمرد بیچاره را دوباره بردم به حسرت دهه 60
سه شنبه 5 بهمن (اربعین حسینی ) ساعت یازده و نیم در راه چزابه
هوابهاری است. کمی ابر در پهنه آسمان دیده می شود. منطقه بکر بکر است هنوز. مریم زنگ می زند و می پرسد کجایی خانم...؟
می گویم در راه چزابه. بغض می کند. چزابه قتلگاه پدرش است.....بابا علی... من هم مهربانی بابا علی را تجربه کرده ام. و حالا دلم برایش تنگ می شود.
سه شنبه 5 بهمن ساعت سه بعد از ظهر در راه دهلاویه بار دیگر تنفس در هوای چمران . سجده در قتلگاه چمران. نماز مغرب و عشاء و غروب دهلاویه را این سومین بار است که تجربه می کنم. و تماشای دشت و....
سه شنبه 5 بهمن (اربعین حسینی )هفت و نیم شب هویزه
کربلای حسین علم الهدا... مرور خاطرات علم الهدا ها با دیدن عکس حاج کاظم و علی آقای علم الهدا و.... فاضل-اعتضادی-مختاری-مهدوی- بوعذار-فروزش-حکیم-قدرتی-حاج کو همدانی-خوشنویسان-پهوان نژاد-قدوسی- و....بعد از 10 سال دوری و.... حرفهایی هستند برای نگفتن
پ.ن: 1- سفر جنوب با فرزندان شهدا اولین تجربه ام از این دست بود.
2- فردا(چهارشنبه: خرمشهر، فاو و منطقه عملیاتی والفجر 8 و اروند کنار ، شلمچه .....)شاید بعدا نوشتم
3-زهرا ش فرزند شهید حسن ش در طول سفر چند بار دلم را لرزاند : یکی به محض رسیدن به اندیمشک که نوشتم. یکی موقع بیرون آمدن از هویزه که گفت دعات کردم ولی باش تا فردا که برسیم شلمچه پیش بابام. یکی توی شلمچه و اشک ها و بغضش و آخری هم توی خوابگاه قبل از خواب: در گوشم گفت : توی شلمچه وقتی برق ها رو خاموش کردند و روضه شروع شد یک لحظه توی خواب و بیداری بابام رو دیدم توی قتلگاه
4-زهرا دفعه اولش بود که می آمد جنوب و دفعه اولش بود که قتلگاه پدرش را می دید.
5- در شملچه باران می بارید.باران باران ......
6- یادمان ها بکری منطقه را غارت می کنند و من دوستشان ندارم. هر کس هر چه می خواهد بگوید .