امروز حس خوبی به شغلم داشتم
یه بچه شهیدی که فارغ التحصیل شده بود به دیدنم آمد
گفت: وقتی خوابگاهی بودم گاهی خیلی دلتنگ می شدم.احساس تنهایی داشتم. تنهایی و ترس
بعدش فکرهای بدی به سرم می زد.
تو همون گیر و دار یه هو گوشیم زنگ می خورد.
تو پشت خط بودی و می گفتی که زنگ زدم حالتو بپرسم
یه هو فکر های بد از سرم می رفت بیرون
چون می فهمیدم که هنوز یکی هست که دوستم داشته باشه
پ.ن: خدا رو شکر
نویسنده » کربلایی ام البنین » ساعت 2:51 عصر روز چهارشنبه 91 فروردین 23