انگار باید دوباره سفر کنم. اما این بار نه از شهر که از خودم
تنها
بی همسفر، بی همراه .
همیشه از سفر می ترسیدم. از رنج سفر. از دوری راه .
اما انگار تقدیر همیشه من با سفر رقم خورده.
بقیه در ادامه مطلب
دیشب کابوس می دیدم
می دیدم سقوط کردم توی یک دره سیاه سیاه سیاه سیاه
خیلی ترسیده بودم
مثل وقت هایی که از باغچه خانه ی پشت مهدیه توی شمال انارمی دزدیدم
آن سه تا درخت انار یادت هست؟خیلی سنگین بار می شدند هر سال و انارهای بزرگ و....
یادت می آید پدر همیشه موقع گل انارها را می شمرد(تا ما انار های بیچاره را نرسیده .....)
یادم می آید که بعضی روز ها به خاطر بعضی از هم کلاسی ها...... یواشکی قبل از رفتن به مدرسه می رفتم زیر درخت و نگاه می کردم و اگر کسی نبود...و....
" تا اناری ترکی بر می داشت....... سهراب "
این روزها همش دلم هوای همان خانه ی کودکیمان پشت مهدیه را می کند. درخت انار ویواشکی و.....
داشتم چی می گفتم؟ آها سفر
سفر از خودم. تنها و بی همسفر
این روز ها از خودم دورم . بسیار دور
این روزها همه اش دلم می خواهد جایی برای پنهان کردن انارهای کودکیم پیدا کنم
اما نمی شود
انگار دو خط موازی را با چشم هایت دنبال کنی که ......
دوباره زدم به جاده خاکی
چی می گفتم؟ آها سفر
سفر از خودم و تنها
تنها و بی همسفر، بی همراه
دلم نمی خواهد دل کسی را بشکنم. دلم می خواهد .......
دلم می خواهد ....... ودلم نمی خواهد......... .
باز زدم به جاده خاکی نه؟
ببخش
از سفر می گفتم . از سفر از خودم و تنها
می خواهم بگردم و صاحب اناری را که از بچه گی قایم کردم پیدا کنم.
شاید گم شده باشد در بین الحرمین
نزدیک تر به حرم حضرت عباس علیه السلام
راستی در بین الحرمین سیب بیشتر نماد عاشقی است یا انار؟؟؟؟
یعنی در بین الحرمین بیشتر بوی حسین علیه السلام می آید یا مادر حسین علیه السلام
یک روز یکی گفت : خط های موازی هیچ وقت به هم نمی رسند.
می خواستم بگویم : در بی نهایت که می رسند
دیدم طاقت صبر کردن تا بینهایت را ندارم
کاش..............
خوش به حال فاطمه خواب نیمه کاره اش را رها کرد و رفت دنبال زندگی اش
اما من خواب ندیده ام را و انار کوچک کودکی ام را هنوز که هنوز است قایم کرده ام
جایی که عقل هیچ بنی بشری به آن نمی رسد
کاش خواب فاطمه مال من بود
خواب شب اربعین .......
ببخش باید بروم.....کاش بگذری . کاش ببخشی و حلال کنی
ببخش باید همین امشب بروم
" باید امشب بروم
بالش من پر آواز پر چلچله هاست
باید امشب چمدانی را
که به اندازه تنهایی من جا دارد
بردارم و......"
"لیلی گفت : بس است دیگر بس است و از قصه بیرون آمد"
باید امشب از قصه بیرون بیایم
تا دوباره نشدم نوشداروی بعد از مرگ سهراب
تا دوباره دیر نشده
باید بروم و دور شوم از خودم و دلخوشی هایم
خیلی دور
آنقدرکه خودم هم نتوانم خودم را پیدا کنم
دوست دارم مثل کلاه قرمزی بگویم معذرت معذرت معذرت معذرت
راستی این نامه را هم مثل همان انار های کودکی بی اجازه و یواشکی نوشتم
پس تا سر و کله ی عقلم پیدا نشده
خدا نگهدار خدا نگهدار خدا نگهدار