به نقل از خانم م مددکار بنیاد شهید
مددکار بنیاد زنگ زد و پرسید: مشاور م. گ فرزند شهید... کی هست
گفتم: خانم...
گفت: من می تونم شما را ببیینم ...
چند دقیق بعد آمد. با آژانس و گفت: مشکل این بچه اینه که....
و در آخر اضافه کرد: دیشب تا صبح باباش گریه می کرد توی خواب... آمده بود به خوابم و مدام می گفت: بچه ام، بچه ام.. فقط همین
و مدام گریه می کرد.
پ.ن: آقای دکتر.. ریس دانشکده ... و معاون ....امید ورام برای حرف هایی که به این بچه شهید زدید فردا جوابی برای اشک های باباش داشته باشید. البته اگر قبول داشته باشید که فردایی هست
نویسنده » کربلایی ام البنین » ساعت 11:41 صبح روز شنبه 89 اسفند 14