سفارش تبلیغ
صبا ویژن



یاران چه غریبانه...می روند هنوز از این خانه - عشقستان اسماعیل ،درد دل با شهدا






درباره نویسنده
یاران چه غریبانه...می روند هنوز از این خانه - عشقستان اسماعیل ،درد دل با شهدا
کربلایی ام البنین
مگو دگر بهانه برای گرفتن نیست/ دلت برای شهیدان مگر نمی گیرد.......همین
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
امام حسین و ائمه(ع)
کربلا نوشت
شهدای هویزه
مشاوره تحصیلی
یادگار شهدا
خاطرات شهدا
درددل باشهدا
دلنوشته
سایر شهداء
جهاد سایبری
انقلاب
آبان 89
دی 89
آذر 89
بهمن 89
تیر 90
اسفند 89
دی 90
بهمن 90
اسفند 90
خرداد 91
آبان 91
دی 91
بهمن 92
اسفند 92
خرداد 93
اردیبهشت 93
شهریور 93
آذر 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
شهریور 94
بهمن 94
مهر 94
مرداد 95
آبان 95
شهریور 95
دی 95
شهریور 97
تیر 97


لینکهای روزانه
پدران آسمانی [22]
همشهریان شهید [43]
شهید رضایی نژاد [28]
یک آشنای قدیمی [48]
درددل بچه شهیدا [57]
شهیداصغری خواه [65]
شهیدرضوان خواه [73]
پرسه در خیال [43]
افق جان [718]
مشق عشق [44]
شهدای گردان لیله القدر [33]
شهید فخرالدین [291]
خواهرشهیدکاظم [137]
برای شهدا [107]
دختران بابا عطا [171]
[آرشیو(17)]


لینک دوستان
اندیشه نگار
اینجانب ، ابوحیدر
•°•°•دختـــــــــــرونه هـــای خاص مــــــــــــن•°•°•
اشک شور
کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب
.: شهر عشق :.
دوستدار علمدار
❤ღمشکات نور الله ღ❤
روزهای جانبازی
همراز شقایق
خاطرات چادر مشکی
قطعه 26
خاطرات اسارت
گمنام مثل باباش
وما ادراک
مناجات با عشق
بسم رب الشهدا
مشاور
سایت 598خبری
فلسفهِ سیاست
وبلاگ فارسی
لیست وبلاگ ها
قالب وبلاگ
اخبار ایران
اخبار فاوا
تفریحات اینترنتی
تالارهای گفتگو
خرید اینترنتی
طراحی وب

عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
یاران چه غریبانه...می روند هنوز از این خانه - عشقستان اسماعیل ،درد دل با شهدا

آمار بازدید
بازدید کل :240373
بازدید امروز : 17
 RSS 

   

به نام خدای حسین(ع)

تقدیم به دخترم زهرا خشک ریش و پرواز غریبانه و مظلومانه پدر شیمیایی و جانبازش حاج محمود خشک ریش

از روضه نوشت  سه شنبه شب آینده از آن حزب الله جا مانده ام به خاطر سردردی که داشته ام. صبح چهار شنبه قبل از اذان صبح بیدار می شوم و روضه نوشته ها را می خوانم. اشک می ریزم و دلم را تکیه می دهم به دست های کوچک دختر سه ساله مولا که صورت نیلی را از مادر به ارث دارد.
هر چه اشک می ریزم دلم سبک نمی شود. دلگیرم. نمیدانم گله کنم یانه . اما از دلم می گذرد ...
وارد اداره که می شوم .اطلاعیه ای نظرم را جلب می کند.
جامانده ای دیگر پر کشیده است.
جامانده ای دیگر مسافت جامانده تا یاران شهیدش را با با سرفه های خشک طی کرده است.
سرفه های نا آشنابرای گوش های خو گرفته با عادات سخیف
قبل از رفتن به اتاقم به اتاق سید می روم. شاید دلم می خواهد.........
سید می گوید: بابای زهرا..... مجلس.ساعت.... و می پرسد که من هم می آیم........
و من هم البته که می آیم و مگر می شود که نیایم
قبل از ساعت دو بچه ها جمع می شوند.دوستانش و......
نرسیده به خیابان......دلم بی تاب می شود و اشک هایم جاری
زهرا گریه می کند در آغوش فاطمه
و بچه ها گریه می کنند
و روضه خوان مجلس تلاش می کند تا زهرا را آرام کند به این جملات:
دلت رو ببر پیش دل سه ساله مولا
و دوباره روضه
روضه سه ساله
و پدری که چشم به راه دختر است تا از دانشگاه بیاید و تا چشم باز می کند و دخترش را می بیند، لبخند می زند و تمام...
ودختری که چشم به راه پدر است در خرابه
و پدری که می رسد از راه 
اما نه
با پای که با سر
دخترم دل بابا هم برایت تنگ شده. آنقدر که به اشتیاق تو ببین بابا به سر آمده به دیدنت
و دختری که اشک می ریزد و اشک می ریزد و اشک
و مگر یه دختر سه ساله چه قدر اشک دارد در چشم های کوچکش

وخداکند که بیاید زود منتقم تمام خون هایی به ناحق ریخته شده تاریخ
و خدا کند که بیاید زود مرهم تمام درد های دل دخترکان سه ساله
و خدا کند که بیاید زود مرهم زخم کودکان شش ماه

آمین یا رب المهدی (ع)

 



نویسنده » کربلایی ام البنین » ساعت 5:49 صبح روز جمعه 89 آذر 5

l>