چند روزه که دستم روی صفحه کیبورد نام تو رو ضربه نزده
چند روز بود که دلتنگی هام رو گم کرده بودم
توی اسمی که تکرار نمی شد مدام
امروز برگشتم
اتاق سرد نیست. اگر چه در غیاب من برف باریده
اتاق سرد نیست. اگرچه درون من بهمن بزرگی سقوط کرده
آقای "ی" می پرسه کوه بودی؟
میگم : نه.. ... کوه در من بود. کوهی که بهمنش رو به دلتنگی من هدیه داد
بهمن که سقوط کرد من یاد گرفتم که کوه باشم
دوباره کوه شدم وقتی اسمت رو روی صفحه کیبورد تکرار کردم
نویسنده » کربلایی ام البنین » ساعت 7:35 صبح روز سه شنبه 89 اسفند 3