موضوع انشاء: قشنگ ترین خاطره خود را از راهپیمایی 22 بهمن 1389 بنویسید
به نام خدا پاسدار حرمت خون شهیدان.
امسال کلا راهپیمایی 22 بهمن خیلی قشنگ بود. همه آمده بودند. شلوغ ِ شلوغ بود. به خاطر همین امسال هم به ما ساندیس نرسید. راستش قبل از اینکه ساندیس مُد بشود این اقدس خانم هر وقت مامانمان اینها از راهپیمایی بر می گشتند می گفت : پس مرغتان کو؟ گوشتتان کو؟ روغنتان کو؟ شاید اوایل انقلاب در راهپیمایی ها مرغ و گوشت و روغن هم می داده اند . راستی شنیده ایم نوه های اقدس خانم هم قرار است روز 25 بهمن تظاهرات اینا کنند. حتما یک نفر به آن ها مرغ و اینها می دهد خب. خوش به حالشان چه می شود اگر بشود. فقط حیف که نمی شود.
خلاصه امسال به ما فقط یک پرچم رسید. آن هم از آن سه رنگ خوشگل ها و ما هی پرچم را بالا گرفته بودیم و آن را برای دوستانمان تکان می دادیم. آخرهای راهپیمایی می خواستیم پرچم را بیاوریم خانه و با آن بازی کنیم که یک پیر زن پرچم ما را دید و هوس کرد پرچم داشته باشد. برای همین جلو آمد و گفت : سلام ننه کجا پرچم می دهند؟؟؟ ما هم گفتیم سلام جان ننه. فلکه .... و پیر زن با ناله ای گفت : تا اونجا که نمی تونم برم. پا ندارم.پا داشت ها. اصلا اگر پا نداشت چه طوری آمده بود راهپیمایی؟؟؟؟؟. آن هم راه به این درازی....
خلاصه با ضجه گفت : پا ندارم. ما هم که چون قرار بود وقتی بزرگ شدیم درس بخوانیم و درس بخوانیم و روان شناس بشویم. پیشاپیش، پیر زن را روان شناسی کردیم و فهمیدیم که پا ندارم یعنی : همین پرچم را بده به من
ما هم پرچم را به او دادیم. دست خالی به خانه بر گشتیم. نه ساندیسی، نه مرغی، نه پرچمی
راستی مترسک یک زنی را هم امسال درست کرده بودند که هی دو دستی می زد توی سر خودش. ما آخرش نفهمیدیم امسال این مترسک اضافه چی بود؟ نه یک مترسک دیگر هم امسال اضافه شده بود. از همان ها که با آفتابه درست می کنند و دماغش دراز است و آن مترسک نامبارک مصری بود.خلاصه که امسال راهپیمایی مثل هر سال خیلی خوش گذشت.
این بود انشای من پاینده باد رهبر من