امروز پدر را بدرقه کردیم برای سفر کربلا
با چمدانی رفت که دل من یواشکی توش جا سازی شده بود
امروز پدر را بدرقه کردیم برای سفر کربلا
با چمدانی رفت که دل من یواشکی توش جا سازی شده بود
از فاصله دور هم میشد تغییر روی در ورودی اداره رو دید
یه عکس زیبا از بین الحرمین
دل آماده هم که....
وارد اداره که میشوی
ناگهان در ناگهانی مشکی
میبینی که بر در اتاقت عکسی چسبانده اند از بین الحرمین
و بر در تمام اتاق ها
و بوی سیب پیچیده در هزار توی اتاق هایی که
نشسته اند پشت مانیتورهایشان
مردانی با پیراهن مشکی
و زنانی با شال های مشکی و چادر های مشکی و....
و تمام وجودت
ناگهان از چشمهایت سرازی می شود
پ.ن به دکتر ابوالفضل غفاری مدیر امور فرهنگی و فوق برنامه دانشگاه
بازهم خوشحالم که سهم شما از شهادت یک پا بیشتر نبود. چرا که هر جا که پا می گذارید بوی اهل بیت(ع) می پراکنید با مدیریت علوی تان
از خدای حسین می خواهم عاقبت شما را ختم به خیر(شهادت) کند .
مثل یک خواب بدون تعبیر
مثل یک رویا بود
پ.ن: سفر کربلا را می گویم....
شرکت..... : زائر ارجمند شایسته است از صبر و شکیبایی شما تشکر نمایم.شرکت.... کماکان مترصد اعلام تاریخ جدید پرواز عتبات شما می باشد.....
فلانی : :)
بهمانی : اِ شما بر گشتید زیارت قبول و......
خانم مدیر کاروان : تا به حال همچین موردی سابقه نداشته... ببخشید ها و......
من: :)
همچنان منتظریم :(
صبح رفتم حرم اما رضا(ع) گیج بودم و نمی دونستم چی قرار بودو بگم بهشون....
پ.ن: یک شب قدر دیگر مثل تمام سالهای قبل در آستان حضرت رئوف علیه السلام :)
2- انتظار واژه ای است که تمام ارکان وجود آدم را زیر و رو می کند
3- تشنه ام به اندازه تشنگی گمشده ای در بیابان
عنوان این پست خیلی هم به محتواش ربطی نداره. چند روزه دلم درگیره یه موضوعی در مورد انتظار فرج و طعنه اغیار و نمک پاشیدنشان به زخم انتظار.... انگار دوباره گُر گرفته این قصه تو دلم
کربلا برای ما بیش از آنکه یک شهر باشد یک افق است. یک منظر معنوی که آن را به تعداد شهدایمان فتح کرده ایم..... (شهید آوینی)
پ.ن: باید این لحظه در فرود گاه بغداد می بودیم که به لطف سازمان حج و زیارت نیستیم:)
انتظار همچنان ادامه دارد
روحانی کاروان می گفت : زائر از لحظه ای نیت زیارت می کند ، زائر است و مرارت ها و سختی های سفر کربلا حکمتی دارد
"آنقدر شوق رسیدن دارم
که دلم مثل کبوتر شده است "
(عبدالجواد موسوی)
سبک سفر می کنم
همیشه
این بار اما....
کوله پشتی ام پر از سلام های امانتی است
پ.ن: یک شنبه آینده با پرواز ساعت 6 صبح مشهد-بغداد ، ان شا ء الله
انگار باید دوباره سفر کنم. اما این بار نه از شهر که از خودم
تنها
بی همسفر، بی همراه .
همیشه از سفر می ترسیدم. از رنج سفر. از دوری راه .
اما انگار تقدیر همیشه من با سفر رقم خورده.
بقیه در ادامه مطلب
تقدیرم روی پای خودش بند نمی شود این روز ها
تقدیرم را در روز تقدیر به بین الحرمین خوانده اند
برای اینکه باور کنم : ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عنو ربهم یرزقون
چندی پیش بچه ی شهیدی مضطرب و دلخسته نزدیک ظهری در آستانه در اتاق ظاهر شد
نام ورشته اش را که پرسیدم فهمیدم جزو دانشجویان لیست من نیست
اما چه فرقی می کرد
مهم این بود که فرزند شهید بود
مشکلش را که گفت قول دادم کمکش کنم
باآقای... که در میان گذاشتم گفت:ازلحاظ قانونی راه نداره وما دراین موارد مداخله نمی توانیم بکنیم
جعفر غریب بود و..... آن هم بچه ی شهیدی که....
برای همین مداخله کردم بی اجازه آیین نامه ها و قوانین.
و بعد سر زنش هم شدم
اما چه باک
مهم این بود که مشکل جعفر حل بشود که شد به لطف خدا و عنایت ویژه پدرش که زنده و حاضر بود
بار دیگر که آمد خوشحال بود و از ملولی دفعه قبل در نگاهش خبری نبود
زرنگی کردم و زود سفره ام را در خانه خدا باز کردم:
خدایا اجر این لبخند را حالا می خواهم نقد و در همین دنیا
چند روز گذشته و نگذشته یکی از دانشجویان قدیمی ام زنگ زد
- شوهرم داره یه کاروان می بره کربلا شب های قدر
دو نفر جا داره
گفتم نگه داره برای شما
- ولی من گذرنامه ندارم.. تازه پول ... تازه تر....
گوش تقدیر به این حرفها بدهکار نبود که صدای خواندن حسین علیه السلام در راه بود
و پاداش لبخند یتیم ، گذرنامه کربلا بود
برای شب های قدر
تمام ثانیه هایم بی تاب است
بی تاب شب قدر
بی تاب بین الحرمین
بی تاب حسین علیه السلام ..... بی تاب خودش و رازی که بین ماست...
بین خودم .. امام رئوف علیه السلام و اما حسین علیه السلام
پ.ن : یا ام عباس علیه السلام.... یا زهرا سلام الله
l>