پيام
عشقستان اسماعيل
97/10/12
عشقستان اسماعيل
دوستان ببخشيد اگر خاطره ها را خوانديد و دلتان اب افتاد:)
عشقستان اسماعيل
اين يک پست قديمي بود که خاطره دو سال اخير را به آن اضافه کردم :)
در انتظار آفتاب
:'( خوش به سعادتتون...
عشقستان اسماعيل
{a h=maysan}در انتظار آفتاب{/a} @};-
هما بانو
خوش به سعادتتون عزيز :-) :'( @};-
عشقستان اسماعيل
{a h=banoyedashteroya}هما بانو{/a} ممنون@};-
هايدي
به به گواراي وجود! خوش به سعادتتون@};- الهي روزي همه عاشقاش
عشقستان اسماعيل
{a h=banamak57}هايدي{/a} الهي آمين .... حس عجيبي داره... انگار بعد يک عمر خفه گي يه هواي تازه تنفس مي کني... گفتني نيست... بايد اونجا باشي تا بفهمي....
عشقستان اسماعيل
{a h=mobarez10}مبارز..{/a} انشالله به زودي روزي تون بشه.... بله دقيقا درست تفسير کرديد....من بارها تجربه اش کردم...
انديشه نگار
بسيار عالي:)@};-
عشقستان اسماعيل
بنده خدايي از نزديکان در برنامه اي که مسئوليتش با او بوده وهمه منتظر بودند که حضرت آقا از دري تشريف بياورند، پشت در ديگري مشغول کار خود بوده. ناگهان آقا از دري که پشتش ايستاده وارد شدند. تنهاي تنها .... ميگفت شوکه شده بودم نمي دونستم چه کار کنم. صداي نفسهاي آقا را ميشنيدم. ناگهان آقا دستشان را دراز کردند. رواي ميگه: منم پريدم بغلشون و ... اين خاطره را براي کم کردن روي من تعريف کرد:)
عشقستان اسماعيل
{a h=yajaavad}انديشه نگار{/a} ممنون
در انتظار آفتاب
{a h=smaeil59}عشقستان اسماعيل{/a} چه سورپرايزي شدند:)
عشقستان اسماعيل
{a h=maysan}در انتظار آفتاب{/a} آره با چنان ولعي تعريف مي کنه... دوست دارم بزنم پودرش کنم:)