سلام، فرموديد گذر بر گذرگاه عشق نمايم، نمود، داغ دل خواستي تازه کنم، نمودم . نازدانه محمد حسين بداند که پدر نظاره گر اوست، وعاشقانه به او مي نگرد، ناز دانه من هم پدرم دست مادرم را گرفت و در خون شناکنان به ديدار حضرت دوست شتافتند، آنهم آن روزهايي که من به عنوان پسر بزرگ خانه که سني نداشتم نيازمند عشق بازي با دستان پدر و مادر بودم . پدر را در مادر پيدا کن، در مويه هاي خلوت دل مادر معشوق خود دعوت به عشق بازي و تنازي کن.
درد عشقي کشيده ام که مپرس
زهر هجري چشيده ام که مپرس
در تنهايي خود دعايم که حاجتت برآورده شود ، فردا عرفه است و من تنها ي تنهاي تنها .
تو مادر داري قدرش را بدان ، دعايم کن که در خواب به ميهماني عزيزانم بروم . قدر بدان قدر خويش چون زيباي حضرت دوستي
يا علي
گفتم : اين روي فرشته ست عجب يا بشر است؟گفت : اين غيـــر فرشته ست و بشــر هيچ مگو گفتم :اين چيست ؟ بگو زير و زبر خواهم شد گــفت : مي باش چنيــن زيرو زبر هيچ مگو اي نشسته در اين خانه پر نقش و خيالخيز از اين خانه برو،رخت ببر،هيچ مگوگفتم:اي دل پدري كن،نه كه اين وصف خداست؟گفت : اين هست ولـــي جان پدر هيچ مگو
سلام،
مــن غلام قمــرم ، غيـــر قمـــر هيــــچ مگو پيش مـــن جــز سخن شمع و شكــر هيچ مگو سخن رنج مگو ،جز سخن گنج مگو ور از اين بي خبري رنج مبر ، هيچ مگو دوش ديوانه شدم ، عشق مرا ديد و بگفت آمـــدم ، نعـــره مــزن ، جامه مـــدر ،هيچ مگو گفتــم :اي عشق مــن از چيز دگــر مي ترســم گــفت : آن چيـــز دگـــر نيست دگـر ، هيچ مگو من به گــوش تـــو سخنهاي نهان خواهم گفت ســر بجنبـــان كـــه بلـــي ، جــــز كه به سر هيچ مگو قمـــري ، جـــــان صفتـــي در ره دل پيــــــدا شـــد در ره دل چـــه لطيف اســت سفـــر هيـــچ مگــو گفتم : اي دل چه مه است ايــن ؟ دل اشارت مي كرد كـــه نـــه اندازه توســت ايـــن بگـــذر هيچ مگو