• وبلاگ : عشقستان اسماعيل ،درد دل با شهدا
  • يادداشت : كدام سهميه ؟ كدام كشك؟
  • نظرات : 0 خصوصي ، 3 عمومي
  • پارسي يار : 2 علاقه ، 1 نظر
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام، فرموديد گذر بر گذرگاه عشق نمايم، نمود، داغ دل خواستي تازه کنم، نمودم . نازدانه محمد حسين بداند که پدر نظاره گر اوست، وعاشقانه به او مي نگرد، ناز دانه من هم پدرم دست مادرم را گرفت و در خون شناکنان به ديدار حضرت دوست شتافتند، آنهم آن روزهايي که من به عنوان پسر بزرگ خانه که سني نداشتم نيازمند عشق بازي با دستان پدر و مادر بودم . پدر را در مادر پيدا کن، در مويه هاي خلوت دل مادر معشوق خود دعوت به عشق بازي و تنازي کن.

    درد عشقي کشيده ام که مپرس

    زهر هجري چشيده ام که مپرس

    در تنهايي خود دعايم که حاجتت برآورده شود ، فردا عرفه است و من تنها ي تنهاي تنها .

    تو مادر داري قدرش را بدان ، دعايم کن که در خواب به ميهماني عزيزانم بروم . قدر بدان قدر خويش چون زيباي حضرت دوستي

    يا علي

    پاسخ

    سلام استاد. ممنون که به خانه ي شهدا سر زديد. شما در اين کلبه ي معطر به عطر شهدا صاحب خانه ايد. ان شاءالله شما هم حاجت روا باشيد


    گفتم : اين روي فرشته ست عجب يا بشر است؟
    گفت : اين غيـــر فرشته ست و بشــر هيچ مگو
    گفتم :اين چيست ؟ بگو زير و زبر خواهم شد
    گــفت : مي باش چنيــن زيرو زبر هيچ مگو
    اي نشسته در اين خانه پر نقش و خيال
    خيز از اين خانه برو،رخت ببر،هيچ مگو
    گفتم:اي دل پدري كن،نه كه اين وصف خداست؟
    گفت : اين هست ولـــي جان پدر هيچ مگو


    سلام،

    مــن غلام قمــرم ، غيـــر قمـــر هيــــچ مگو
    پيش مـــن جــز سخن شمع و شكــر هيچ مگو
    سخن رنج مگو ،جز سخن گنج مگو
    ور از اين بي خبري رنج مبر ، هيچ مگو
    دوش ديوانه شدم ، عشق مرا ديد و بگفت
    آمـــدم ، نعـــره مــزن ، جامه مـــدر ،هيچ مگو
    گفتــم :اي عشق مــن از چيز دگــر مي ترســم
    گــفت : آن چيـــز دگـــر نيست دگـر ، هيچ مگو
    من به گــوش تـــو سخنهاي نهان خواهم گفت
    ســر بجنبـــان كـــه بلـــي ، جــــز كه به سر هيچ مگو
    قمـــري ، جـــــان صفتـــي در ره دل پيــــــدا شـــد
    در ره دل چـــه لطيف اســت سفـــر هيـــچ مگــو
    گفتم : اي دل چه مه است ايــن ؟ دل اشارت مي كرد
    كـــه نـــه اندازه توســت ايـــن بگـــذر هيچ مگو