وبلاگ :
عشقستان اسماعيل ،درد دل با شهدا
يادداشت :
باباي شيميايي
نظرات :
1
خصوصي ،
7
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
رهرو
سلاممممممممم
دلمان بسي تنگ شده بود
بعد هم
اشک داشت لي رنج و تلخي نه...چون عشق داشت
:)
دعام کنين فراووون
پاسخ
سلامممممممممممممممممم. ما نيز دلمان اندازه سوراخ جوراب اشي مشي شده والا(اگه جوراب داشته باشه البته :)))))))))).......خوش به حالت كه اونجا نبودي و اشكاش رو نديدي ...اره همون عشقه كه ميگه كاشكي نرفته بود با همه ي سختي كه مراقبت ازش داشت.... ميگفت : اين اواخر بنياد ديگه راضي نبود بيمارستان باشه آوردش خونه... خودم شدم پرستارش و......