يا حق....
ديروز عصر ساعت سه با صداي تلفن بيدار شدم
دوستم با عجله گفت مياي بريم بهشت رضا
گفتم امروز اخه واسه چي؟؟؟
با گريه گفت پيكر شهيد برونسي پيدا شده
با گريه اين رو ميگفت
گفتم باشه ميام
رفتيم باهم بهشت رضا
عجب حال وهوايي بود
بهشت رضاي مشهد مثل حرم آقا يك تيكه جداشده از شهر مشهده...
اصلا حال وهواي شهر رو نداره
دوسه ساعتي با دوستم سر مزار شهدا بوديم
چقدر خلوت اما پر از احساس
جاي همهگي خالي بود
رفتيم به سردار كاوه به شوشتري و...بقيه شهدا امودن هم رزمشون تبريك بگيم
نميدونيد عجب حس خوبي بود
تو مسير برگشت
يه نيم ساعتي هم مهمون اقا شديم واسه نماز مغرب
جاتون حسابي خالي بود
همه اين احساسهاي قشنگ رو مديون شماهستم
با حرفهاي زيباتون در كوپه
يادتون هست
برگشت از اهواز به مشهد