سفارش تبلیغ
صبا ویژن



بابای بعضی ها - عشقستان اسماعیل ،درد دل با شهدا






درباره نویسنده
بابای بعضی ها - عشقستان اسماعیل ،درد دل با شهدا
کربلایی ام البنین
مگو دگر بهانه برای گرفتن نیست/ دلت برای شهیدان مگر نمی گیرد.......همین
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
امام حسین و ائمه(ع)
کربلا نوشت
شهدای هویزه
مشاوره تحصیلی
یادگار شهدا
خاطرات شهدا
درددل باشهدا
دلنوشته
سایر شهداء
جهاد سایبری
انقلاب
آبان 89
دی 89
آذر 89
بهمن 89
تیر 90
اسفند 89
دی 90
بهمن 90
اسفند 90
خرداد 91
آبان 91
دی 91
بهمن 92
اسفند 92
خرداد 93
اردیبهشت 93
شهریور 93
آذر 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
شهریور 94
بهمن 94
مهر 94
مرداد 95
آبان 95
شهریور 95
دی 95
شهریور 97
تیر 97


لینکهای روزانه
پدران آسمانی [22]
همشهریان شهید [43]
شهید رضایی نژاد [27]
یک آشنای قدیمی [47]
درددل بچه شهیدا [57]
شهیداصغری خواه [64]
شهیدرضوان خواه [72]
پرسه در خیال [43]
افق جان [718]
مشق عشق [44]
شهدای گردان لیله القدر [33]
شهید فخرالدین [291]
خواهرشهیدکاظم [137]
برای شهدا [107]
دختران بابا عطا [171]
[آرشیو(17)]


لینک دوستان
اندیشه نگار
اینجانب ، ابوحیدر
•°•°•دختـــــــــــرونه هـــای خاص مــــــــــــن•°•°•
اشک شور
کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب
.: شهر عشق :.
دوستدار علمدار
❤ღمشکات نور الله ღ❤
روزهای جانبازی
همراز شقایق
خاطرات چادر مشکی
قطعه 26
خاطرات اسارت
گمنام مثل باباش
وما ادراک
مناجات با عشق
بسم رب الشهدا
مشاور
سایت 598خبری
فلسفهِ سیاست
وبلاگ فارسی
لیست وبلاگ ها
قالب وبلاگ
اخبار ایران
اخبار فاوا
تفریحات اینترنتی
تالارهای گفتگو
خرید اینترنتی
طراحی وب

عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
بابای بعضی ها - عشقستان اسماعیل ،درد دل با شهدا

آمار بازدید
بازدید کل :235938
بازدید امروز : 21
 RSS 

   

به نام خدای حسین(ع)

از راه که رسید زد زیر گریه. کلی طول کشید تا گفت دردش چیست.
باید در خواست می داد به یکی از بخش های اداری
راهنمایی اش کردم که در خواستش را بنویسد
حالا باید منتظر رئیس اداره می شدیم تا در خواست را امضاء کند
ریئس اداره پیغام داده بود که امروز نمی آید.دوباره بغض کرد و....
پرسیدم : تا حالا از بابات کمک خواستی
گفت : نه. تا حالا بهش فکر نکردم.
گفتم: گر گدا کاهل بود تقصیر صاحب خانه چیست(البته این را با لحن مخصوص خودم گفتم ). ببین اولی قطره خون شهید که به زمین  می ریزد آبرویی پیدا میکند که.... تازه حدیث قدسی هم داریم که وقتی شهید جان داد خدا خودش تکفل خانواده اش را به عهده می گیرد. از این که بگذریم شهید لاله به خواب مادرش آمده و گفته: مادر ما اینجا دستمان خیلی باز است. چرا از ما کمک نمی خواهید؟
به فکر فرو رفت. بغض کرد و رفت
این چه کاری بود که من کردم خدایا . نکند دل یتیم شهیدی را شکسته باشم

ولی نه انگار بابایش دست به کار شده بود. کسی پیگیر مشکلش هست. کسی که همرزم بابا علی است و دست همان خدایی که جایگزین شهید در خانواده اش است
صبح زنگ زدم. تشکر کرد. گفتم چرا از من تشکر می کنی. کس دیگری دست به کار مشکلت شد.

پ.ن: آهای بابا علی . با شمایم ها.. گوش کن.. مطمئنم چنان می زنی توی برجک بعضی ها که دفع بعد غلط بکنند اشک یتیمی را در بیاورند چه برسد به یتیم شهید



نویسنده » کربلایی ام البنین » ساعت 9:1 صبح روز سه شنبه 89 بهمن 12

l>