پيام
+
رفته بودم منزل خواهرم
خيلي وقت بود نرفته بودم
سرمان به حرف زدن گرم شد
دست بچه ي يک ساله اش رفت لاي در کابينت اشپزخانه
درد داشت
خون مي ريخت
ترسيده بود
اما زبان نداشت
تا از دردش بگه
باباش بغلش کرد
تو بغل باباش فقط ناله مي کرد
و
من
باز يک روضه مکشوف مي ديدم جلوي چشمم
واقعا برام سواله
چه طوري دلشان امد
بچه ي 6 ماهه
دختر 3 ساله
بچه شيرخوار دو ساله( محمدبن ابي سعيدبن عقيل از شهداي کربلا)
* کميل *
97/11/19
freand
:'(
رايحه ي انتظار
:'(
هما بانو
:(