پيام
+
يک آقاي دانشکده هم دوره ما بود(ليسانس)
ريزه ميزه
همه صداش ميکردن حسن
فکر ميکردم خيلي کم سن و ساله و حداقل ده سال از من کوچکتر
پس منم مثل فرزند باهاش رفتار ميکردم . گاهي زور هم ميگفتم به بيچاره
تا اينکه يک روز داشت خاطره تعريف ميکرد.گفت: قبل از انقلاب در مدرسه..
من:-o مگه شما قبل از انقلاب مدرسه ميرفتي؟
اون: لبخند
دوستش: بله راهنمايي بوده
من: فرار از جلسه و ديگه تا همين امروز نديدمش
غزل صداقت
97/8/17
عشقستان اسماعيل
از روي ظاهر ادما قضاوت کردن خيلي وقتها کار دست ادم مي دهد
freand
{a h=smaeil59}عشقستان اسماعيل{/a} چهره اش به سنش نميخورده.
عشقستان اسماعيل
{a h=freand}freand{/a} اکر سوالي است جمله شما... بله... اصلا به سنش نمي خورد بعدا از روي کنجکاوي امارش را در اوردم ديدم 7 سال از من بزرگتر بوده:)
هايدي
خوووووش بحااااالش اينقدر ظاهرش جوونتر از سنش بوده. سعادتيههاااااا
عشقستان اسماعيل
منم البته سنم بهم نمي خوره ها.... چند وقت پيش يکي از همکارا چيزي گفت... گفتم فکر ميکني من چندي ام گفت اخراي دهه 50 يا شايدم متولد 60 باشي داشتم غش مي کردم مي خواستم بغلش کنم :)
هايدي
{a h=smaeil59}عشقستان اسماعيل{/a} اينجور وقتها چقدر آدم کيفوووور ميشه هااا :دي :دي
عشقستان اسماعيل
{a h=banamak57}هايدي{/a} خيلي......اگر چه تازگي ها کم شده ولي من هميشه از اين کيفور شدن ها داشتم توي زندگي :)