پيام
+
همه ي لباس هاشو از روي بند رخت برداشته
توي حياط پهن کرده
بهش مي گم نکن...
آخرش با يک لباس آروم روي سرش مي زنم که نکن کثيف ميشن
با تعجب نگاهم مي کنه
ميگه : چرا خودمو مي زني
خودمو نزن گناه دارم
يک سال و نيمش بيشتر نيست
و بعد
.
.
نزن
گناه دارم......
انگار رفته باشم به يک مجلس روضه مکشوف
غزل صداقت
97/5/23
انديشه نگار
الهي...:'(....جان من است او هي مزنيدش......
علوي-12
آه...
.: ام فاطمه :.
آخييي :'(
عشقستان اسماعيل
{a h=yajaavad}انديشه نگار{/a} مظلوميت و اون نگاه متعجب که از فرياد چرا در مي آمد .....و اينکه من که گناهي ندارم ....
هما بانو
:(