پيام
+
نو جوان که بودم دختري را مي شناختم
خيلي شاد و اميدوار بود.
يک دقيقه يک جا بند نميشد.
از درخت بالا مي رفت.
توي رود خانه به جاي ماهي نوزاد غورباقه صيد مي کرد.
ازانعکاس فرياد خودش توي کوه خوشش مي آمد .
دلم برايش تنگ شده.
خيلي وقت است به آيينه که نگاه مي کنم او را نمي بينم....
شمس الظلام
95/5/30
.:آيينه:.
منم...:'(
سايه سادات ツ
هعيييييي
يک فنجان آرامش
http://puke.parsiblog.com/Posts/66/
شمس الظلام
دست خودتونه دوباره شاد باشين:)