سلاااااااااااااااااااااااااااااااام خانم معلم
امروز رسيدم تهران كله صبح
خيلي خوب بود فقط از يك چيز خيلي ناراحتم. اون روز كه صبح زنگ زده بوديد و من حرم بودم و نتوانسته بودم جواب بدم و شب زنگ زدم و شما نبودي، قاسم آباد بوديم خونه يكي از دوستاي رضا. اين قاسم آباد بودن همانا و جا ماندن گوشي من همانا!
بعدش هم كه ما برگشتيم مشهد و فرداش هم ميزبانان محترم ما رفتند طرف شمال! گوشيم جاماند كه ماند. هنوز هم گوشي ندارم، خيلي مهم نيست مهم و ناراحت كننده اين جاست كه اين همه روز بعد از آن مشهد بودم نتوانستم خانم معلم را ببينم و باز نديده برگشتم... هي روزگار
سلام فالي که برام گرفته بوديد خيلي به روحيات الانم و داغوني اين روزهام نزديک بود
برام خيلي دعا کن
اين هم براي خواهر شهيد کاظم
من هم تولدم به دلم ننشست همش به فکر يه در بودم و يه دختر
سلام
عجب! نمي دونم چي بگم!