• وبلاگ : عشقستان اسماعيل ،درد دل با شهدا
  • يادداشت : 9دي/شكست ديو
  • نظرات : 0 خصوصي ، 18 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + ... 

    .........سر رو گذاشت رو دامنش ناز وغريبونه ميکرد

    بادستاش اون گيسوهاتو يکي يکي شونه ميکرد

    ميبوسيد و نازت ميکردبا دستاي ناز و لطيف

    قصه ي رنجشو ميگفت از اون جماعت کثيف:

    بابا همين که رفتي و اسب تو بي تو باز اومد

    يهو ديديم ز هر طرف يه عالمه سرباز اومد

    ......

    خيمه ها که آتيش گرفت تو داشتي ما رو ميديدي

    وقتي منو سيلي زدن تو هم صداشو شنيدي

    خيمه ها رو سوزوندن و هر کي يه جا فرار ميکرد

    طفلکي عممون بابا نميدوني چه کار ميکرد

    هر بچه اي به يک طرف از ترس دشمن ميدويد

    عمه به دنبال همه بيشتر پي من ميدويد.......................

    پاسخ

    سكوت وبغض